جنگ افغانستان احتمالاً پایان نیافته است!
معلوم شد که او گاراژ، حیاط و طبقه همکف خانهاش را با مواد منفجره مسلح کرده و زمان انفجار آن را در فاصله ۱۵ دقیقهای تنظیم کرده بوده است؛ زمانی که ازدحام به پایان میرسد و او فکر میکرده که طا-لبان احتمالاً باز میگردند
از آنجایی که بازگشت طا-لبان به قدرت میتواند پایان جنگ در افغانستان تلقی شود، من آموختهام که مراقب آینده کشورم باشم. در ۲۰ سال گذشته، صلح در چندین مرحله مختلف در دسترس ما بود؛ اما هر بار خشونت بیشتری برای ما رقم خورد. در ماه می ۲۰۰۳، زمانی که من هنوز در روزهای ابتدایی لیسه بودم، دونالد رامسفلد وزیر دفاع ایالات متحده اعلام کرد که «فعالیت رزمی بزرگ» در افغانستان پایان یافته است. سپس در سال ۲۰۱۴، دهها هزار غیرنظامی، شورشیان و نظامیان کشته شدند، ناتو آماده شد تا مسئولیت امنیت کشورمان را به طور رسمی به ارتش، پولیس و سرویس اطلاعاتی افغانستان واگذار کند. رییس جمهور باراک اوباما با تکرار کلمات رامسفلد، در همان ماه میگفت که تحویل این کشور در اواخر همان سال پایانی بر «ماموریت رزمی امریکا» خواهد بود و به ما «فرصت جستجوی صلحی که مدتها به تاخیر افتاده و به سختی به دست آمده» وعده داد. حتی زمانی که سخنان رامسفلد و اوباما بیان شد، قضاوت بدی احساس کردند و اکنون نیز به سخنان آنها به عنوان هشداری در مورد وضعیت فعلی فکر میکنم. ما دوباره به نقطهای نزدیک میشویم که تاریخ میتواند برای ما تکرار شود. امروز، در حالی که به سمت ماه می ۲۰۲۲ پیش میرویم، این طا-لبان هستند که پایان درگیری را اعلام کردهاند و اگرچه امیدوارم حق با آنها باشد، هنوز خیلی زود است که بگوییم خوشبینی آنها درست است یا خیر. امنیت از اگست گذشته به شدت بهبود یافته است، اما هیچ تضمینی وجود ندارد که این صلح شکننده برقرار شود، نه با گسترش شکاف در داخل دولت و انتظار داعش برای بهرهبرداری از هر نوع از هم گسیختگی بیشتر.
حوالی زمان تحویل مسئولیتها به نیروهای امنیتی در سال ۲۰۱۴ بود که من به جلالآباد، بزرگترین شهر در شرق افغانستان سفر کردم تا از وخامت اوضاع آنجا گزارشی تهیه کنم. اگرچه نمیتوانم تاریخ دقیق سفر را به خاطر بیاورم، اما میدانم که میخواستم ایده بهتری در مورد آنچه ممکن است در کمین ما باشد به دست بیاورم. من که در کابل زندگی میکردم، به تهدید دایمی بمبگذاریهای انتحاری عادت داشتم، اما خشونت در جلالآباد پیچیدهتر و ترسناکتر از هر چیزی بود که در پایتخت اتفاق میافتاد. در سطح ملی و منطقهای، شورشها همیشه برخی عناصر جنایتکار را در خود جای داده بودند. با این حال، اهداف استراتژیک و تاکتیکی طا-لبان تا حدی تحت کنترول بودند. به عنوان مثال، اخاذی و قاچاق مواد مخدر تا زمانی که اهداف سیاسی و نظامی گستردهتر شورش را بیثبات نکند، مجاز بود. در جلالآباد محدودیتهای غیررسمی که خشونت را مهار کرده بود، شروع به فروپاشی کرده بود. تقریباً همه کسانی که در شهر با آنها صحبت میکردم از ربوده شدن میترسیدند. فرقی نمیکرد روز باشد یا شب، پیر باشند یا جوان، ثروتمند یا فقیر. یادم میآید که با یکی از دوستانم در شهر رانندگی میکردیم تا با برخی از مخاطبینم در یک رستورانت فرسوده ملاقات کنیم. وقتی به آنجا رسیدیم، بیرون و در هوای آزاد نشستیم و من آماده شدم تا مصاحبههایم را شروع کنم. معمولاً جاهای کمی وجود دارد که من ترجیح میدهم آنجا باشم تا جلالآباد. این شهر زیبا با آب و هوای گرم و مرطوب و فضایی آرام، دلپذیر است. با این حال، آن روز به هرکسی که در رستورانت نزدیک میشدم، با لحن آهسته و آرام صحبت میکردند. آنها به من توصیه کردند که دیگر سوال نپرسم و مطمئن شوم که به حومه شهر نرفتهام. نترسیدن برایم سخت بود، اما به تدریج توانستم اعصاب آنها و خودم را آرام کنم و اطلاعات پسزمینهای از آنها بگیرم.
افراد حاضر در رستورانت به من گفتند که عناصر جدا شده از تحریک طا-لبان پاکستان (TTP) پشت این آدمرباییها بودند. آنها وارد افغانستان شده بودند و در اطراف جلالآباد و ولسوالیهای اطراف آن پرسه میزدند و بدون مجازات فعالیت میکردند. میدانستم که آدمرباییها یکی از ویژگیهای بارز جنگ است، زیرا گروههای شبهنظامی باجگیری را راهی برای تأمین مالی مبارزه خود میدانستند، اما این احساس متفاوت بود. به گفته منابع من، جنگجویان سرکش از رهبری تحریک طا-لبان پاکستان جدا شده بودند و با حمایت جنگسالاران محلی و کمک مقامات نیروهای امنیتی افغانستان این آدمربایی را انجام میدادند. ساکنان احساس میکردند نمیتوانند به کسی اعتماد کنند. بلافاصله پس از دیدار من، طا-لبان افغان تصمیم گرفتند به مشکل در جلالآباد پایان دهند، و آدمرباییها را غیراسلامی تلقی کنند، اما همچنین میخواستند احترام مردم محلی را جلب و ستیزهجویان رقیب را قبل از اینکه فرصتی برای به دست آوردن قدرت بیابند، سرکوب کنند. درگیری بین طا-لبان افغانستان و جنگجویان سرکش تحریک طا-لبان پاکستان در شاهراه اصلی منتهی به مرز پاکستان رخ داد. شورشیان تحریک طا-لبان پاکستان که تعدادشان بیشتر بود و بیشتر از آنها اسلحه داشتند، دوباره در حومه شهر، بهویژه در کوههای اچین، ولسوالی در جنوب جلالآباد محو شدند. آنها به منطقهای پناه بردند که هرگز تحت کنترول دولت نبود، حتی زمانی که افغانستان در دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰ سلطنتی بود. در آنجا، در امان از طا-لبان افغان و توجه ناتو به جاهای دیگر، جنگجویان تحریک طا-لبان پاکستان زخمهای خود را التیام و آماده سازماندهی مجدد میشدند. بسیاری از آنها وفاداری خود را به نیروی جدیدی تغییر دادند که در آن زمان در افغانستان در حال ظهور بود: داعش. باید اعتراف کنم که در ابتدا نسبت به چیزی که اقدام تغییر نام تجاری از سوی گانگسترهایی که تلاش میکردند به جنایتکاری خود رنگی از مشروعیت سیاسی ببخشند، بسیار بدبین بودم. اما خیلی زود فهمیدم که این موضوع را خیلی جدیتر بگیرم.
ماه آینده نیو لاینز (New Lines) تحقیقی عمیق و همهجانبهای در مورد تاریخچه داعش شاخه خراسان که اکنون به نام ISK یا ISKP شناخته میشود، منتشر خواهد کرد. این تحقیق اوج چندین سال کاری است که من با همکارم کریس ساندز انجام دادهام. با این حال، من فکر میکنم قبل از آن زمان، ارزش این را دارد که به شیوهای غیررسمیتر در مورد ظهور، سقوط و تولد دوباره داعش در افغانستان فکر کنیم.
داعش شاخه خراسان به طور رسمی در اوایل سال ۲۰۱۵ تأسیس شد و بیشتر تمرکز اولیه رسانههای افغانستان بر فعالیتهای این گروه در جنوب کشور، در ولایتهای هلمند و زابل بود. اما خیلی زود معلوم شد که شرق افغانستان مکانی است که واقعاً باید مراقب آن بود. در سال ۲۰۱۶، ISKP در سرتاسر اچین حضور داشت و به عنوان مقر اصلی، این گروه بر آن حکومت میکرد. دزدها و آدمرباهایی که در گذشته در جلالآباد پرسه میزدند، اکنون شبهنظامیان حرفهای و منظمی بودند که قصد ایجاد داعش رادیکال را داشتند. همانطور که شهرت آنها افزایش یافت، داوطلبانی از آسیای مرکزی و جنوبی و همچنین چند نفر از غرب با ارتباط تاریخی با منطقه به آنها پیوستند. یادم میآید با افرادی صحبت میکردم که آنها را در حال حمل سلاحهای سبک و سنگین میدیدند که از هر چیزی که یک سرباز عادی افغان استفاده میکرد، وضعیت بهتری داشتند. آنها یونیفرم میپوشیدند، کارت شناسایی داعش خود را داشتند و خوب غذا میخوردند. یکی از مخاطبین من حتی به من گفت که داعش خراسان برخی لوازم اولیه خود را از یک سوپرمارکت زنجیرهای در کابل که در بین خارجیها محبوبیت دارد، خریداری کرده است، زیرا کالاهای مارکدار موجود در غرب و خلیج فارس را میفروشد.
اگرچه من هرگز به اچین نرفتم، اما با افغانهای این ولسوالی صحبت کردم. من همچنان با جنگجویان داعش شاخه خراسان در سایر مناطق ننگرهار و نیز کنر و کابل در تماس بودم. آنها عموماً فقیر، پارسا و متواضع بودند کم حرف میزدند. این بدان معنا نیست که گزارشهای جنایات داعش خراسان صحت ندارد. این به این معنی است که مردان عادی را میتوان به راحتی متقاعد کرد که از اعمال وحشتناک حمایت کنند و انجام دهند.
اگر داعش خراسان در سالهای ۲۰۱۵ و ۲۰۱۶ در حال افزایش بود، به نظر میرسید که ممکن است تا سالهای ۲۰۱۷ و ۲۰۱۸ در یک وضعیت نهایی نزولی قرار گیرد. یکی از ارشدترین اعضای داعش خراسان که من با او چهره به چهره ملاقات کردم، شیرالله انقلاب، والی این گروه برای کنر بود. به عنوان بخشی از یک کار تحقیقاتی که انجام میدادم، در اواخر سال ۲۰۱۷ در منطقه عملیاتی او نان چاشت را با هم خوردیم. غذا که در بشقابهای فلزی کوچک سرو میشد، مرا به یاد یک رستورانت محلی میانداخت که قبلاً در چهار آسیاب، درست خارج از کابل وجود داشت. در طول جنگ داخلی ۱۹۹۲-۱۹۹۶تمام چیزی که خوردیم کچالو، لوبیا و چند نوع سبزی دیگر بود. لباسها و کفشهای انقلاب کهنه و کثیف بود، تقریباً مانند لباسهای پناهندگانی که در چادرهای نزدیک خانه من در کابل زندگی میکردند. وقتی وقت نماز فرا رسید، برخی از رزمندگان انقلاب با من در مورد سیاست صحبت کردند. واضح بود که آنها چیز زیادی در مورد جهان نمیدانستند و واقعاً کنجکاو بودند که درباره اسلامگرایان مشهور بیشتر بدانند. آنها از من درباره اسامه بن لادن، ایمن الظواهری و ابو مصعب الزرقاوی پرسیدند. وقتی به آنها گفتم که زرقاوی در جوانی در اردن یک جنایتکار خشن بوده است و بنا بر گزارش ها حتی به عنوان دلال کار میکرده است، آنها خندیدند و گفتند که این فقط تبلیغ بود – توطئه یهودی.
در سال ۲۰۱۹ دوباره کنر بودم، این بار برای گزارش عملیات نظامی طا-لبان علیه داعش شاخه خراسان شنیده بودم که بسیاری از جنگجویان طا-لبان از وردک – ولایت من – به منطقه فرستاده شده بودند. اما من زیاد به آن فکر نکردم تا اینکه یک روز عصر، مرد جوانی که روی پشت بام خانهای در یک روستای محلی ایستاده بود، صحبت کردن من را در تاریکی شنید و وحشت زده شد. او که با یک کلاشینکوف مسلح بود و فکر میکرد لهجه وردکیام مرا طالب جلوه میدهد، از یکی از آشنایان متقابل کمک خواست که او توانست اعصاب او را آرام کند. یکی دیگر از شخصیتهای ارشد داعش که طی سالها کاملاً با او آشنا شدم، رییس ساختار زندان این گروه بود و بعداً مسئولیت «دعوه» (کار تبلیغی) آن را بر عهده گرفت. او قبل از پیروزی طا-لبان در تابستان گذشته به طور مرتب به کابل و شمال افغانستان سفر میکرد. هنوز میتوانم اعتماد به نفس متمایز و نحوه تلاوت قرآن او را در وقت نماز به یاد بیاورم.
مانند بسیاری از افغانها، من نیز شاهد تأثیر مخرب خشونت داعش بودهام. در ۱۲ می ۲۰۲۰، زمانی که جنگجویان این گروه به یک زایشگاه در شفاخانهای در غرب کابل حمله کردند، به محل حادثه نزدیک شدم که دستکم ۲۴ نفر از جمله ۱۶ مادر و دو کودک ۷ و ۸ ساله را کشتند. خونریزی وحشتناکی بود. با این حال، بزرگان محله من گفتند که در طول جنگ داخلی در دهه ۱۹۹۰ بدتر از این را تجربه کردهاند. در اوایل حکومت کنونی طا-لبان، داعش به شفاخانهای دیگری حمله کرد. این بار شفاخانه پرسونل نظامی در طرف دیگر شهر. این گروه از آن زمان تا کنون نسبتاً آرام بوده است، اما همانطور که تحقیقاتم برای نیو لاینز نشان خواهد داد، هنوز تمام نشده است. در حالی که ما باید مراقب باشیم در مورد تهدیدی که داعش ایجاد میکند، اغراق نکنیم، اما همچنین باید بدانیم که هنوز میتواند تضمین کند که جنگ افغانستان به پایان نرسیده است.
چند هفته پیش با منبعی در کابل صحبت میکردم که در مورد یک راننده تویوتا کرولا که از یک ایست بازرسی طالبان در محلهای به نام خواجه جم با سرعت عبور کرده بود، حرف زد. طا-لبان تعقیب و گریز کردند و در نهایت موتر را تا گاراژ یک خانه ردیابی کردند. وقتی طا-لبان در خانه را زدند، پیرمردی جواب داد. آنها خواستند با راننده صحبت کنند، اما پیرمرد گفت که او نمیداند در مورد چه چیزی صحبت میکنند، زیرا حتی یک موتر هم در گاراژ وجود نداشت. او به آنها گفت که اکنون دیر شده است و آنها قوانین رهبر معنوی طا-لبان را زیر پا نمیگذارند که تفتیش خانهها را بعد از تاریک شدن هوا به جز در شرایط اضطراری ممنوع کرده است. پیرمرد به آنها گفت که در صورت بازگشت با امام جماعت مسجد محل که میتواند به عنوان شاهد جستجوی آنها باشد، صبح به آنها اجازه ورود میدهد. به جای بحث با یک بزرگ سرسخت اما ظاهراً بیآزار، طا-لبها صحنه را ترک کردند و بین خود تصمیم گرفتند که حتی زحمت بازگشت روز بعد را به خود ندهند. در همین حال، اواخر همان شب، وقتی اوضاع آرام بود، پیرمرد به همراه خانواده از خانه خارج شد و مخفی شدند. بین ساعت ۸ تا ۸:۳۰ صبح روز بعد، سه انفجار بمب خانه او را متلاشی کرد. معلوم شد که او گاراژ، حیاط و طبقه همکف خانهاش را با مواد منفجره مسلح کرده و زمان انفجار آن را در فاصله ۱۵ دقیقهای تنظیم کرده بوده است؛ زمانی که ازدحام به پایان میرسد و او فکر میکرده که طالبان احتمالاً باز میگردند. همسایههایی که او را قبل از ناپدید شدن میشناختند، میگفتند که همیشه او را بسیار پارسا میدانستند. هر وقت او را میدیدند یا با لباس سفید در خیابانها راه میرفته یا در مسجد بوده است. این ممکن فقط حکایت یک حادثه کوچک در کابل باشد، اما یادآوری مفیدی است که داعش شاخه خراسان از مبارزه دست نکشیده است.