چندین دهه است که سیستم بینالمللی چند قطبی است. با این حال، مورخان آینده از روز خروج نهایی امریکا از افغانستان برای نشان دادن پایان رسمی یک دوره استفاده میکنند
نمادگرایی حتی در مواردی که فراتر از ضرورتهای استراتژیک باشد، در سیاست بینالملل نقش به سزایی دارد. روند خروج نظامیان امریکایی در حال حاضر از پایگاههای مختلف در افغانستان ادامه دارد و تا ۱۱ سپتمبر به پایان میرسد. کاخ سفید تصمیم گرفت پیام قوی بفرستد که حلقه شرارت را که تروریستان ۲۰ سال پیش باز کردند، برای همیشه بسته خواهد شد و اکنون نظامیان میتوانند به خانه برگردند. اما نمادگرایی کجا متوقف میشود و واقعیت سیاسی دوباره شروع به گاز گرفتن میکند؟
روشهای زیادی برای خواندن تصمیم رییس جمهور بایدن در مورد خروج همه نیروهای امریکایی از افغانستان و پیامدهای بیشتر برای بحث وجود دارد. نخست، در دوران ریاست جمهوری دونالد ترامپ ایالات متحده مقدار عظیمی از نفوذ قدرت نرم را که باراک اوباما توانسته بود برای این کشور ذخیره کند، صرف کرد.
شعار «یک بار دیگر امریکا را بزرگ میسازیم» در ماهیت ساده ولی عمیقاً یک شعار پوپولیستی بوده که آسیب بزرگی به چهره امریکا در سراسر جهان وارد کرد.
این آسیب را فقط میتوان با تصویری که نشان میدهد «فان تی کیم پک» دختر نه سالهای ویتنامی در حالی که برهنه برای نجات خود از بمبهای ناپالم در منطقه «ترنگ بنگ» ویتنام جنوبی میدود، مقایسه کرد.
بایدن هم اکنون در تلاش است تا تصویر «شهر درخشان بر روی تپهای» را بازسازی کند و این پیام را میدهد که ایالات متحده آماده گشودن فصل جدیدی در سیاست خارجی خود است. با این حال، همانطور که بارها در گذشته بحث کردم، تصمیم امریکا برای مقابله آشکار با طالبان و القاعده مشکلی نداشت. برعکس، اگر به افغانستان اجازه داده میشد تا به عنوان سرزمینی که شرایط زندگی در آن دشوار است ادامه میداد مبارزه در مقابل ترور به مراتب نسبت به شهر رقه عراق دشوار میبود.
افسوس طالبان، در افغانستان به حیات خود ادامه میدهند در حالی که القاعده در صحنه بینالمللی به ویژه در یمن در حال بازگشت است. علاوه بر این، داعش در یمن، لیبیا و جنوب صحرای افریقا در حال اعلام وجود است.
نتیجه غیرقابل انکار این است که ایالات متحده از افغانستان خارج میشود بدون اینکه حتی صلح و نظم شکنندهای را در آنجا تامین کرده باشد و یا بدون این که به طالبان این درک را بدهد که هرگونه رفتار نامنظم عواقب نظامی خواهد داشت.
از نظر استراتژیک، استقامت دیرینه طالبان به آنها غرور کاذب بخشیده است – این درک را به وجود آورده است که امروز در مقابل عملیاتهای نظامی روشمند قویترین ارتشهای جهان -امریکا و ناتو- جان سالم بدر بردهاند. این واقعیت که طالبان خود را یک قدرت شکست ناپذیر میداند، به متافیزیک رادیکال وجود آنها میافزاید و نگرانیهای جدی در مورد وضعیت صلح در افغانستان در ۱۲ سپتمبر و بعد از آن ایجاد میکند.
برخی میگویند که تصمیم خروج بایدن به عنوان شریک اندیشه اوباما واقع بینانه است.
در آخرین کتاب من، «سیاست خارجی ایالات متحده در مدیترانه شرقی: سیاست قدرت و ایدئولوژی زیر آفتاب» من به شدت از نظریهای که این استدلالها را درست میداند، حمایت میکنم.
چه کسی میتواند در صداقت امریکا در مورد افغانستان پس از طالبان شک کند در حال که در طی سالهای پس از ۱۱ سپتمبر این همه زندگی و پول صرف شده است؟
بایدن با پذیرفتن آنچه شورویها، انگلیسیها، فرانسویها، یونانیها و… در طول قرنها به آن پی بردهاند، به همه اینها نقطه پایان میگذارد: شما نمیتوانید منطقهای را تسخیر کنید که صریحاً روش متعارف تفکر سیاسی را رد کند و دارای مراکز شهری کم و دشوارترین اراضی که یک ارتش میتواند با آن مقابل شود، باشد.
گرفتن چنین امتیازی از قدرتمندترین ارتش که بشریت شاهد بوده است، پایان رسمی «به اصطلاح عصر امریکایی» را رقم میزند که با ورود ایالات متحده به جنگ جهانی اول آغاز شده بود. چندین دهه است که سیستم بینالمللی چند قطبی است. با این حال، مورخان آینده از روز خروج نهایی امریکا از افغانستان برای نشان دادن پایان رسمی یک دوره استفاده میکنند.
آینده برای افغانستان چی به ارمغان میآورد؟
افسوس که نشانهای از آینده خوب وجود ندارد.
مردم افغانستان باید از خودیاری کارآمد و عملیاتی استفاده کنند و به شدت با بازگشت طالبان روی صحنه اصلی مخالفت کنند. این بدین معنی است که برای اولین بار، میهن پرستی افغانها باید بر قوم گرایی و حزب گرایی پیروز شود. به عبارت دیگر، چالش برانگیزترین کار افغانستان کاوش در اعماق سیستم وستفالی و ظهور به عنوان یک کشور ملی متعارف است.
و آینده سیستم بینالمللی چگونه خواهد بود؟
از اظهارات رییس جمهور امریكا و نزدیكان وی بدیهی است كه امریكا حتی بیشتر بر روند بازدارندگی مضاعف نسبت به چین و روسیه متمركز خواهد شد.
تضاد بیشتر خواهد شد. با این حال، همانطور که من مرتباً در سخنرانیها و نوشتههایم بحث میکنم، این باعث ثبات بیشتر سیستم میشود تا بیثباتی سیستم. از این گذشته، در سطح بینالمللی همیشه اختلافات و تضادهای مداوم وجود دارد، به این معنی که شرایط چند قطبی به آنچه تئوری روابط بینالملل «ناهنجاری سیستماتیک» مینامد نزدیک میشوند.
پایان عصر امریکایی یک واقعیت است. اما این بدان معنا نیست که ایالات متحده قویترین و با نفوذترین دولت غربی در سیاست بینالملل نیست. برعکس، افزایش تضاد بین ایالات متحده، روسیه و چین به واشنگتن این امکان را میدهد تا هدف جئواستراتژیک فرا اقیانوس را به عنوان ابزاری ارزشمند برای مقاومت در برابر فشار سیستماتیک و تنوع بخشیدن به مهارتهای سخت و نرم فوقالعاده و منحصر به فرد خود، احیا کند.
بایدن بیش از همه توانایی دستیابی به این انتقال عظیم را به نرمترین شکل ممکن دارد.
یادداشت: اسپایردن لتساس استاد روابط بینالملل در دانشگاه مقدونیه در یونان و در آکادمی ربدان در ابوظبی، امارات متحده عربی است.