فروپاشی جمهوریت – بازبینی سیاست امریکا
نویسندگان این گزارش معتقدند که «مأموریت باز در افغانستان، امریکا را به یک تله سیاست کشاند» که در آن پیروزی به معنای سنتی غیرممکن بود… به دلیل فقدان «جامعه مدنی کارآمد»، و حمایت خارجی (بخوانید پناهگاههای امن در پاکستان) از طا-لبان و تبدیل آنها به دشمنان مقاوم. جمهوری افغانستان به دلیل موسسات کمتر توسعهیافته نتوانست به تنهایی با آنها مقابله کند
گزارشی از شرکت رند که امسال منتشر شد، «تداوم مسیر نامطلوب – تصمیمگیری شورای امنیت ملی و آنارشی سیاست ایالات متحده نسبت به افغانستان، ۲۰۰۱-۲۰۱۶» به بررسی رفتار سیاستگذاران در تصمیمگیری امنیت ملی در زمانی که سیاستها در دستیابی به هدف مورد نظرشان موثر نیستند، پرداخت. مانند دو دهه دخالت ایالات متحده در افغانستان، جایی که مداخله امریکا و تلاشهای ثباتبخش با شکست مواجه شد. این آزمون شامل عوامل روانی، نهادی و سازمانی است و این نشان میدهد که تصمیمگیری برای تنشزدایی از یک درگیری «در شرایط کوتاهتر از پیروزی» «از لحاظ عملی و سیاسی» بسیار دشوار است.
نویسندگان این گزارش معتقدند که «مأموریت باز در افغانستان، امریکا را به یک تله سیاست کشاند» که در آن پیروزی به معنای سنتی غیرممکن بود… به دلیل فقدان «جامعه مدنی کارآمد»، و حمایت خارجی (بخوانید پناهگاههای امن در پاکستان) از طا-لبان و تبدیل آنها به دشمنان مقاوم. جمهوری افغانستان به دلیل موسسات کمتر توسعهیافته نتوانست به تنهایی با آنها مقابله کند. این عقبنشینی «از نظر سیاسی یا روانی» ناخوشایند باقی ماند. تشدید نمادین جنگ پس از ۱۱ سپتمبر، دشواری خروج، تصمیم اولیه برای یکپارچه کردن طا-لبان و القاعده، تغییر تمرکز در میانه راه به سمت عراق و از دست دادن نشانههای اولیه ظهور مجدد طا-لبان برخی از اشتباهات سیاستی بودند که در نهایت به فروپاشی جمهوری افغانستان، علاوه بر سایر عوامل ذکر شده در سریال نیروهای امنیتی و دفاعی افغانستان ANDSF ذکر شد.
در دولت اوباما، تصمیمگیری نهادینه و مشورتی بود که «جمعآوری، تجزیه و تحلیل و عدم تضاد اطلاعات» را امکانپذیر میکرد. با این حال، به جای توانمندسازی شرکت کنندگان، این «سیستم بسیار متمرکز» آنها را ناامید کرد. فلج شدن ناشی از تجزیه و تحلیل باعث تأخیر در فرآیند شد، به موجب آن «تصمیمات اتخاذ شده در واشنگتن دیگر مربوط به فرماندهان، امدادگران و دیپلماتها در افغانستان نبود». تنش و بیاعتمادی روابط نظامی و ملکی را خدشهدار کرد. درگیری طولانی با «معیارهای نامشخص برای موفقیت»، تغییر «تمرکز بر جنگ ضد شورش (COIN) و ملت سازی» تشدید شد. این امر راه نظامی را فراتر از منطقه آسایش و تخصص سنتی آن گسترش داد و با در خطر افتادن شهرت، گزینههای نظامی با دقت کنترول شده به رهبران غیرنظامی ارایه شد. ارتش متهم به ارایه «مجموعه محدودی از گزینهها» به تصمیمگیرندگان شد. برای مثال، در سال ۲۰۱۴، در حالی که دولت اوباما به دنبال «دستور کار جدید (کاهش سریع نیروها و خروج نهایی)» بود، وزارت امور خارجه، پنتاگون و جامعه اطلاعاتی (IC) میخواستند «سیاست محافظهکارانهتر» را دنبال کنند. نگه داشتن نیروهای امریکایی در زمین.
همچنین غباری پیرامون «مفهوم موفقیت» در سیاستگذاری وجود داشت. رییس جمهور بوش در سال ۲۰۰۸ اظهار داشت: «ایالات متحده در افغانستان شکست نمیخورد، اما پیروز هم نیست و این به اندازه کافی خوب نیست». مأموریت محدود ضد تروریزم به «عملیات ضدشورشی گسترده» تبدیل شد که نیازمند «ایجاد (دوباره) یک جامعه مدنی کارآمد» بود که با توجه به فروپاشی اجتماعی و جامعهشناختی که جامعه افغانستان تحت جنگهای بیوقفه از دهه ۱۹۷۰ متحمل شده بود، غیرممکن بود. در طول جنگ ایالات متحده/ناتو، تنظیم سیاستها و اهداف استراتژیک دشوار بود. هنگام تعهد به ملتسازی گسترده، کاهش اهداف و تنظیم مجدد سیاستها برای اهداف استراتژیک کمتر گسترده، دشوار شد. به همین ترتیب، ایالات متحده با معرفی «طا-لبان به عنوان یک دشمن تروریست»، دستیابی به یک راهحل مذاکرهای با آنها دستکم در ١٠ سال اول دشوار بود.
موضوع دیگر «پهنای باند بوروکراتیک محدود» بود. وقتی تئاتر افغانستان پس از تهاجم عراق به «عملیات اقتصادی نیرو» تبدیل شد، تصمیمگیری در رفتار به شدت بوروکراتیک شد، چنانچه به بوروکراتها واگذار شد. و بوروکراسیها «مانند بوروکراتها با وزوز و سرهمبندی کردن قضایا همراه شدند».
برای غلبه بر مسایل ذکر شده به رهبری قوی و ماهر نیاز بود. وضوح مورد نیاز در مورد مسایل، گاهی اوقات توسط موانع سازمانی و عملکردی متوقف میشد. توصیههای آزموده شده زبیگنیو برژینسکی مشاور امنیت ملی سابق که میگوید «… مشکلات دشوار بهتر است به زودی حل شوند تا دیرتر» نادیده گرفته شد. برنامهریزان استراتژیک امریکایی به جای تلاش برای اهداف حداکثری بلندمدت اما دستنیافتنی مانند ملتسازی و اصلاحات اجتماعی، به دنبال حداقلهای دستیافتنی نبودند. دولتهای بعدی بهرغم اینکه این گزینهها کارساز نبودند، به گزینههای سیاستی پایبند ماندند.
اختلافات سیاسی عمیقتر شد. سرعت فروپاشی طا-لبان در سال ۲۰۰۱ پس از بمباران ایالات متحده پس از ۱۱ سپتمبر، برنامهریزان ایالات متحده را غافلگیر کرد که پس از آن، «استراتژی حضور سبک» را ترجیح دادند. با این حال، در مورد اینکه چه کاری باید انجام شود و چگونه انجام شود، اختلاف نظر وجود داشت. یک گروه از جمله زلمی خلیلزاد، وزیر امور خارجه کالین پاول و فرستاده ویژه جیمز دابینز میخواستند نیروی حافظ صلح ایالات متحده را ایجاد کنند، با این استدلال که افغانها به تنهایی نمیتوانند پس از جنگ طولانیمدت امنیت را تامین و بازسازی کنند. افغانها، بریتانیاییها و سایر شرکا از این گزینه حمایت کردند. گروه دیگر به رهبری دونالد رامسفلد وزیر دفاع وقت، جنرال تامی فرانکز و دیگر مقامات نظامی با مشارکت در بازسازی و ملتسازی افغانستان مخالفت کردند. در حالی که دولت بوش در سال ۲۰۰۲ تصمیم گرفت حدود ۱۰ هزار سرباز امریکایی را در خاک افغانستان برای خنثا کردن درگیریهای درونجنگسالاران نگه دارد، اما آیساف را تنها بر کابل متمرکز و دولت افغانستان را مسئول حفظ صلح کرد.
یک رکود سیاستی به وجود آمد. «استراتژی اولیه» کاخ سفید تحت رهبری بوش به این صورت خلاصه میشود: «بدون ملتسازی، بدون حفظ صلح، بدون عملیات ضدشورش، بدون نیروهای بینالمللی، حمایت اندک از دولت مرکزی در برقراری اقتدارش بر جنگسالاران محلی، بدون مذاکره با طا-لبان، و حداقل کمک اقتصادی.» با این حال، این چشمانداز همچنان گسترش مییابد و تغییرات بعدی در اهداف، اهداف و استراتژیها به خوبی هویدا است… مانند افزایش سطح کمک؛ قرار گرفتن آیساف تحت فرماندهی ناتو؛ گسترش حضور نظامی فراتر از کابل؛ یک ماموریت ضدشورش؛ ملت سازی و ایجاد نیروهای امنیتی و دفاعی افغانستان ANDSF از ابتدا.
اوباما وعده داد که جنگ افغانستان را در اولویت قرار دهد. او بین تقویت چشمگیر حضور نظامی ایالات متحده (افزایش) که میخواهد موفقیت عراق را تکرار کند، اختلاف نظر داشت. یک ضربالاجل کوتاه برای خروج تعیین کرد. آن را به سال ۲۰۱۶ تغییر داد و سپس نیروهای اضافی را خارج کرد. در سال ۲۰۱۰، دولت اوباما با طا-لبان تماس گرفت تا مذاکرات صلح را آغاز کند.
بنابراین، در طول ۱۶ سال، دو دولت ایالات متحده بارها استراتژی افغانستان را تغییر دادند و بین عدم ملتسازی و سپس ملتسازی اختلاف داشتند. بین صرفهجویی نیرو تا افزایش ۱۰۰ هزار نیرو و بالعکس، بین عدم مذاکره با امارت اسلامی طا-لبان تا مذاکره؛ خروج عجولانه از افغانستان و بحث بیپایان بین ماندن و رفتن.
این تغییرات استراتژیک تا حد زیادی ناموفق بود. در نتیجه، سیاستگذاران امریکایی خود را به گوشهای کشاندند که در آن ایالات متحده «میتوانست ببازد اما نبرد». معضل این بود که چگونه میتوان به نیروهای در حال ظهور طا-لبان در شرایط بدتر امنیتی واکنش نشان داد. و پاسخ هرگز با وضعیت جنگی و واقعیتها و محدودیتهای حکومت در کابل هماهنگ نبود. ۸۳ میلیارد دالر کمک امنیتی ایالات متحده تأثیر چندانی نداشت.
و بقیه قضایا، همانطور که میگویند، تاریخ است.