مذاکرات بینالافغانی؛ ناوردگاه «امارت» و «جمهوریت»
این تلاش و تمایل متقابل و ناهمگون در رویکردهای دولت و طالبان، اولاً موجب طولانی شدن فرساینده فرایند مذاکرات احتمالی بینالافغانی خواهد شد و ثانیاً از بنبستی غیر قابل عبور سر درخواهد آورد.
روزنامه بریتانیایی دیلیمیل گزارش داده که سران طالبان در مورد آغاز مذاکرات بینالافغانی و موضوع این مذاکرات با هم مشوره کرده و به توافق رسیدهاند.
برخی منابع طالبان نیز گفتهاند که ملا هبتالله آخوندزاده، با شروع مذاکرات این گروه با حکومت افغانستان موافقت کرده است.
این نشان میدهد که دور تازه سفر دورهای زلمی خلیلزاد به دوحه، اسلامآباد و کابل دستکم در حد متقاعدسازی طالبان برای آغاز مذاکرات بینالافغانی، نتیجهبخش بوده است.
از نزدیک به دو سالی که از آغاز مذاکرات امریکا و طالبان میگذرد، مذاکرات بینالافغانی، ترجیعبند اصلی و محوری این مذاکرات در اظهارات رسانهای آنان و دولت افغانستان بوده، اما تاکنون اتفاق نیفتاده است.
پرسش این است که حتی اگر این مذاکرات آغاز شود، آیا امیدی برای به نتیجه رسیدن آن وجود دارد؟
تاکنون آزادی زندانیان دولت و طالبان، به عنوان نخستین گام زمینهساز آغاز مذاکرات رو در رو، به صورت نامتوازن انجام شده است. دولت سه هزار زندانی طالبان را آزاد کرده در حالی که زندانیهای دولتی آزادشده از سوی طالبان، به پنجصد نفر نمیرسد. آزادی پنج هزار زندانی طالبان از زندانهای حکومت، بخشی از پیششرطهای مندرج در توافقنامه صلح امریکا و طالبان برای آغاز مذاکرات بینالافغانی است. آزادی این تعداد از زندانیان طالبان، مستلزم ریسک بزرگی برای دولت افغانستان است، هم به دلیل احتمال بالای بازگشت آنان به جبهههای جنگ علیه دولت و هم به خاطر از دست رفتن اهرم فشار سیاسی حکومت در مذاکرات مستقیم با گروه طالبان. با وجود این، حتی بر فرض آغاز مذاکرات بینالافغانی، آنچه این روند را با جدیترین چالش بازدارنده از رسیدن به نتیجه مورد توافق برای هر دو طرف روبرو میسازد، خطوط سرخی است که هرکدام در برابر جانب مقابل قرار داده است. برای حکومت، دفاع از جمهوریت و دوام ساختار سیاسی موجود بر پایه ارزشهای مدرن و دموکراتیک، خط سرخ است و طالبان، خط سرخ خود را احیای امارت فروپاشیده اسلامی میداند. برپایی مجدد امارت اسلامی به عنوان خط سرخ این گروه، چیزی است که سران طالبان در نشستهای مشترک با فرماندهان و جنگویان خود مورد تأکید قرار داده و چنان وانمود کردهاند که حاضر به کوتاه آمدن از این موضع خود نیستند.
پرروشن است که در این میان آنچه دولت را در موضع برتر جمهوریخواهی قرار میدهد همسویی و همدلی ساختاری نیروها و نهادهای متبوع آن برای دفاع یکصدا از مطالبه و موقعیت مدرن خود در برابر خواست پیشامدرن طالبان است.
از آن طرف طالبان نیز پس از امضای توافقنامه صلح با امریکا خود را در موقعیتی میبیند که حاضر به پذیرش پیشفرضها و پیششرطهای حکومت در مورد نوع نظام سیاسی افغانستان نمیشود. به این ترتیب، پیشاپیش مشخص است که حتی اگر مذاکرات مستقیم بینالافغانی میان دولت و طالبان آغاز شود، در نهایت از بنبستی غیر قابل عبور سر درخواهد آورد.
طالبان در نزدیک به ۲۰ سال گذشته، برای ایدئولوژی جنگیده است که به کمتر از استقرار نظام امارت اسلامی مورد نظر خود، رضایت نمیدهد. بنابراین در فرایند مذاکرات رو در رو با دولت نیز بسیار طبیعی خواهد بود اگر ببینیم این گروه، از همه امکانات و اعتبار سیاسی برآمده از مذاکره طولانی با امریکا برای همراهسازی جهان با خود در جهت به ثمر نشاندن جنگ بیستساله خویش بهرهبرداری کند؛ چنانکه دولت افغانستان نیز عیناً همین کار را برای حفظ دستاوردهای بیستساله خویش در عرصه نظامسازی و نهادسازی دموکراتیک، انجام خواهد داد.
درنتیجه، این تلاش و تمایل متقابل و ناهمگون در رویکردهای دولت و طالبان، اولاً موجب طولانی شدن فرساینده فرایند مذاکرات احتمالی بینالافغانی خواهد شد و ثانیاً از بنبستی غیر قابل عبور سر درخواهد آورد؛ چیزی که در ظاهر، همه زمینهسازیها و ظرفیتآفرینیهای خلیلزاد برای مشارکت دادن طالبان در قدرت را ضرب صفر میکند، اما باطن امر، چیز دیگری است؛ باطن امر را خواست امریکا بر پایه منافع ملی این ابرقدرت تعیین میکند. وقتی امریکا میتواند برای منافع ملی خود به افغانستان لشکرکشی کند و پس از نوزده سال نبرد مستقیم با طالبان بر سر همین منافع، با این گروه بر سر یک میز بنشیند و این بار منافع خود را از مجرای دادن مشروعیت سیاسی بینالمللی به طالبان دنبال کند؛ با به بنبست رسیدن مذاکرات بینالافغانی نیز میتواند منافع ملی خود را ستاره راهنمای نوع نظام سیاسی آینده افغانستان قرار دهد و در مورد آن حکم نهایی را صادر کند.
آیا جز این است که نظام جمهوریت نیز در افغانستان، با اراده امریکا و بر پایه منافع ملی این کشور، بر ویرانههای نظام امارت بنا شد؟ پس چرا باید از ویرانی این نظام و جایگزینی آن با نظام امارت تعجب کنیم؟
این درست است، اما مشروط به اینکه مردم را از صحنه تصمیمگیری در مورد معادلات سیاسی کشور، به کلی حذف کنیم. حقیقت این است که پس از پنج سال تجربه امارت و بیست سال تنفس در فضای جمهوریت، اکنون این مردم افغانستان هستند که تصمیم میگیرند نظام سیاسی شان جمهوریت باشد یا امارت؟ و همین موجبیت است که دولت را ناگزیر میکند به جای چشم دوختن به نوا و نواله قدرتهای بیگانهای که در مواجهه با افغانستان، تنها منافع ملی خویش را وجهه همت خود میسازند، راه روی آوردن به مردم را در پیش گیرد.