مترجم: سیدطاهر مجاب – خبرگزاری دید
خبرگزاری دید: عقب نشینی مفتضحانه امریکا در دوران ریاست جمهوری بایدن نمادی از شکست مطلق سیاست این کشور در قبال افغانستان پسا ۱۱ سپتمبر بود که در دوره چهار رییس جمهور ادامه داشت.

تصویر هواپیمای امریکایی در باند میدانهوایی کابل که افغانستانیها به بدنهاش چسبیدهاند و پس از برخاستن از آسمان سقوط میکنند، برای همیشه در ذهن ما ماندگار شده است. پس از دو دهه در افغانستان، این تصویر نهایی ماجراجویی امریکاست. این تصویر، به اندازه تصویر دکتر ویلیام برایدون خونآلود و کثیف که سوار بر اسب از نفس افتادهاش، بیرون قلعه جلالآباد در قرن نوزدهم مشاهده شد، قدرتمند و نمادی از شکست امپراطوری است. وقتی از بریدون پرسیده شد که ارتش هند بریتانیا کجاست که با چنین گستاخی به افغانستان حمله کرده بود، برایدون پاسخ داد: “من ارتش هستم.”
نزدیک به دو قرن بعد، نه تنها ایالات متحده نتوانست طالبان را شکست دهد، بلکه تحت نظارت رییس جمهورش جو بایدن همراه با خروج از این کشور، کل ماموریت که ادعا میشد برای ایجاد و پشتیبانی از یک دولت دموکراتیک و فراگیر در افغانستان است از بین رفت. ایالات متحده که در مقایسه با کل هزینه طرح مارشال برای بازسازی اروپا پس از جنگ جهانی دوم بیشتر در افغانستان هزینه کرده بود، مانند پیش از ۱۱ سپتمبر، طالبان را در راس امور این کشور دید. دونالد ترامپ، رییسجمهور امریکا آن را «خجالتآورترین روز در تاریخ کشورمان» خواند.
افغانستان بدتر شد
از آن زمان، وضعیت افغانستان وخیم شده است. مردم رنجکشیده این کشور باید با زلزلههای مرگبار، خشکسالی، گرسنگی و سوءتغذیه حاد، فروپاشی اقتصادی و خشونت و درگیری مسلحانه دستوپنجه نرم کنند. یونیسف گزارش میدهد که در ۲۰۲۵، نیم جمعیت یا ۲۳ میلیون نفر، بهشمول بیش از ۱۲ میلیون کودک، به کمکهای بشردوستانه نیاز خواهند داشت. زنان از «تحصیل، کار، رفتن به سالن زیبایی یا ورزشگاه، قابلهگی و حتی سخنرانی یا نماز خواندن در ملاءعام» منع میشوند.
تشدید بحران این است که ایالات متحده و هر کشور دیگری از بهرسمیت شناختن طالبان خودداری کردهاند؛ امری که تعامل و کمک را بهطور رسمی محدود میکند. اما قابل توجه است که رقبای ایالات متحده، روسیه و چین، روابط دیپلماتیک برقرار کردهاند و ولادیمیر پوتین، رییسجمهور روسیه، طالبان را «متحد» توصیف میکند. هند نیز خیلی عقب نیست.
امروز افغانستان بهعنوان دروازه آسیای مرکزی، دارای منابع سرشار معدنی و از جهت دیگر دسترسی به پاکستان و جنوب آسیا حیاتی است. بازی بزرگ، که در قرن نوزدهم شاهد تلاش قدرتهای امپراتوری بریتانیا، روسیه و چین برای داشتن نفوذ بود، با این تفاوت که ایالات متحده غایب است، دوباره جریان دارد.
در قلب این فاجعه، شکست امریکا در درک جامعه محلی-قبیلهای نهفته بود. افغانستان و سایر مناطقی که جنگ علیه تروریزم در آنها جریان داشت، عمدتاً جوامع قبیلهای بودند؛ به این معنا که هویت اصلی و بنیادی افراد در این مناطق بر پایه طایفه یا قبیلهشان شکل میگیرد، همانطور که در مطالعهمان با عنوان “خار و پهپاد” بررسی کردیم.
در این جوامع، مردم بر اساس آییننامههای فرهنگی رفتار آرمانی زندگی میکنند که شامل رفتار شرافتمندانه و شجاعانه، مهماننوازی و حمایت از ایده و عمل انتقامجویی است. این جوامع همچنین بهطور سنتی غیرمتمرکز هستند و توسط شوراهای بزرگانی اداره میشوند که در مورد امور جامعه تصمیم میگیرند و اختلافات را میانجیگری میکنند.
با این حال، ایالات متحده منابع گستردهای را صرف ایجاد و تقویت دولتهای متمرکز در افغانستان و جاهای دیگر کرد که اغلب با مقاومت مردم محلی مواجه شد. نه تنها دولتها اغلب فاسد بودند، بلکه ابزار کنترل بیشتر نیروهای امنیتی بودند که با بیرحمی گروههای قبیلهای سرکش را سرکوب میکردند.
سازمانهای جدید و بومی چنین جوامعی، خود بیرحمی تکاندهندهای از خود نشان دادند – مانند دولت اسلامی در عراق و سوریه و بعدا (داعش) در افغانستان، تحریک طالبان (TTP) در پاکستان و الشباب در سومالیا. با آنکه اقدامات آنها در چارچوب اسلام بود، اما انتقام اغلب محرک اصلی بود.
امریکا نهتنها از ساختارهای حکومتیای حمایت میکرد که مشروعیت چندانی نداشتند، بلکه گروههایی را که مورد تاییدش نبودند از هرگونه امکان مشارکت محروم میکرد. برای مثال، در کنفرانس بن که در سال ۲۰۰۱ برای تشکیل دولت جدید افغانستان برگزار شد، طالبان با وجود داشتن حمایت قابل توجه در برخی مناطق، از این فرآیند کنار گذاشته شدند.
ایالات متحده تلاش کرد تا طالبان را با استفاده از نیروی عظیم شکست دهد، اما چیزی بهدست نیاورد که نشان دهد. در مورد سایر درگیریهای «جنگ علیه تروریزم» در سراسر جهان نیز همین امر صدق میکند. در اخیر، میلیونها نفر از بین رفتند، تریلیونها دالر خرج شد و جوامع پشت هم به ویرانه تبدیل شدند.
پس از ویرانی
جفری ایگرز، یکی از مقامات ارشد کاخ سفید که سیاستهای افغانستان را در شورای امنیت ملی هدایت میکرد، با بررسی خرابهها و ناکامیهای سالها شکست، میپرسد: «چرا زمانی که توسط القاعده مورد حمله قرار گرفتیم، طالبان را دشمن خود کردیم؟ چرا میخواستیم طالبان را شکست دهیم؟» برای اخضر ابراهیمی، مقام سازمان ملل که ریاست کنفرانس بن را بر عهده داشت، تصمیم حذف طالبان از هر نقشی در افغانستان “گناه اصلی ما” بود.
اکنون زمان تغییر تاکتیک است. در حالی که ایالات متحده نباید آرزوی تبدیل شدن به یک امپراتوری قرن نوزدهمی را داشته باشد، هنوز هم میتواند درسهایی از تاریخ بیاموزد. پس از فاجعههایی که دکتر برایدون شاهد آن بود، سرانجام انگلیسیها از تلاش برای فتح و شکست نظامی افغانستان دست برداشتند.
در عوض، آنها سیاست کمکهای مالی به بزرگان و رهبران قبایل، معاهدات با پادشاه افغانستان و رقابت با روسیه و چین را برای نفوذ دیپلماتیک در پیش گرفتند.
ایالات متحده باید به همین ترتیب عاقلانه عمل کند. باید همانطور که چین و روسیه عمل میکنند، با طالبان تعامل کند و به رهبرانش احترام بگذارد. به یاد داشته باشید که رییس جمهور رونالد ریگان در دهه ۱۹۸۰ با دعوت از مجاهدین افغانستان به کاخ سفید، چگونه با پیشینیان طالبان رفتار کرد.
برای مثال، این به معنای تسلیم شدن و تمرکز بر حقوق زنان نیست، بلکه پذیرفتن این امر است که تعامل راهی برای بهبود زندگی و فرصتهای زنان است، نه زور یا غفلت. ایالات متحده همچنین باید بداند که، مطابق با ماهیت غیرمتمرکز جامعه قبیلهای مسلمان، طالبان سازمان یکپارچه نیستند، بلکه دارای جناحها و رهبران مختلفی هستند. همچنین تعداد زیاد رهبران قبایل محلی و ملاهای مقتدر هستند که دیدگاههای متفاوتی دارند. این بینش نه تنها در حوزه حقوق بشر و توسعه بلکه در حوزه امنیت، مبارزه با تروریزم و حل مناقشه نیز حیاتی است.
ایالات متحده باید بر بیزاریهای خود غلبه کند و با طالبان، به ویژه رهبران و مقاماتی که آمادگی بیشتری برای همسویی با اولویتهای امریکا دارند، در مورد زنان و حقوق بشر، همکاری کند. در مورد مبارزه با تروریزم، فرصت و ضرورت فوری وجود دارد، زیرا طالبان و ایالات متحده هر دو منافع مشترکی در مهار و شکست داعش در افغانستان دارند.
اما این رابطه باید عمیقتر و گستردهتر از عملیات ضد تروریستی باشد. اول، کمکهای بشردوستانه برای بهبود وضعیت وخیم ضروری است، حتی اگر حکومت طالبان برخی از این کمکها را با نظارت ایالات متحده و سازمانهای بینالمللی تطبیق کند. سپس، کمکهای توسعهای میتواند روی موسسات آموزشی متمرکز شود، ابزارهایی مانند کمپیوتر، بورسیهها و برنامههای تبادل دانشجو را فراهم کند. ایالات متحده میتواند در ساخت مکتبها – در صورت امکان، مکتبهای دخترانه و آموزش معلمان، در صورت امکان، معلمان زن – مشارکت کند.
موانع فوری برای چنین اقداماتی قوانین ایالات متحده است که امریکاییها را بهطور قانونی از تعامل با طالبان منع میکند. در این زمینهها، باید تجدید نظر شود. به عنوان مثال، قرار دادن طالبان در سال ۲۰۰۱ بهعنوان یک سازمان “ویژه تروریستی جهانی” از سوی امریکا باید مورد ارزیابی مجدد قرار گیرد. پس از ۱۱ سپتمبر، ما دیدهایم که وقتی به نفع ایالات متحده تشخیص داده میشود، ایالات متحده تحریمهایی را که بهدلیل برنامه هستهای علیه پاکستان اعمال کرده بود، لغو کرد. در ۲۰۱۴، پس از اینکه نارندرا مودی نخستوزیر هند شد، ممنوعیت ورود او به ایالات متحده به دلیل “نقض شدید آزادی مذهبی” برداشته شد. همین چند هفته پیش، ایالات متحده جایزه ۱۰ میلیون دالری بالای سر احمد الشراع را پس از اینکه او رهبر فعلی سوریه شد، حذف کرد.
این بدان معنا نیست که ایالات متحده نمیتواند بهصورت موردی برای مجازات رهبران طالبان که ممکن در اقدامات فاحش دست داشتهاند، انعطاف نشان دهد.
در عین حال، باید به خاطر داشته باشیم که برای پیشبرد ترتیبات سودمند متقابل، حل تعارض گاهی شامل ایجاد روابط جدید بین دشمنان میشود.
عقب نشینی مفتضحانه امریکا در دوران ریاست جمهوری بایدن نمادی از شکست مطلق سیاست این کشور در قبال افغانستان پسا ۱۱ سپتمبر بود که در دوره چهار رییس جمهور ادامه داشت. پس از بازگشت، ترامپ میتواند این فاجعه را به رابطهای تبدیل کند که در آن ایالات متحده یک بار دیگر بتواند در آن کشور نقش داشته باشد. باید توجه داشت که این امر نباید فقط به طالبان تقلیل یابد.
در افغانستان، ایالات متحده نمیتواند خود را درگیر مواجهه با یک ایران دیگر کند، این بار یک ایران سنی که تمام روابط دیپلماتیک با آن قطع شده و رابطهای خصمانه و طولانیمدت شکل گرفته است. دیر یا زود، فصل روابط پسا ۱۱ سپتمبر میان ایالات متحده و افغانستان باید بسته شود و فصل جدیدی آغاز گردد.
اگر امریکا بتواند این کار را انجام دهد، نه تنها وضعیت افغانستان بهبود مییابد بلکه شرایط سایر جوامع قبیلهای مسلمان که ایالات متحده همچنان درگیر آنهاست و محرکهای مشابهی در آنجا جریان دارد، از جمله سوریه، یمن و سومالیا نیز بهبود خواهد یافت. برای مثال، در سوریه، رقابتهای قبیلهای و جناحی پس از فروپاشی حکومت بشار اسد آشکار شدهاند. برای اینکه آن کشور بتواند از کابوس طولانیمدت جنگ و خونریزی بیرون بیاید، این رقابتها باید مدیریت شوند.
در افغانستان، امریکا فرصتی دارد که به دههها مرگ، ویرانی، و ناآرامی پایان دهد، به مردم امریکا و افغانستان احترام را بازگرداند و زخمهای عمیق دو طرف را التیام بخشد. اکنون زمان آن است که واشنگتن از درسهای «برایدون» و «بایدن» عبرت بگیرد و به آن عمل کند.
نویسندگان:
اکبر احمد، همکار جهانی؛ استاد برجسته و دارنده کرسی ابنخلدون در مطالعات اسلامی، دانشکده خدمات بینالمللی دانشگاه امریکن؛ کمیشنر عالی پیشین پاکستان در بریتانیا و ایرلند.
فرانکی مارتین، دانشجوی دکتری، بخش مردم شناسی، دانشگاه امریکایی.
منبع: مرکز ویلسون – The Wilson Center