نویسنده: صبور بیات – خبرگزاری دید
خبرگزاری دید: «بندها» روایتِ خیانت است؛ اما نه آنگونه که کلیشههای رایج در ذهنمان نقش بسته. این کتاب، خیانت را در لایههای عمیقتری بررسی میکند؛ در هیئت زخمی که هرگز کهنه نمیشود و در دل روابط انسانی ریشه میدواند. داستان در قالب فصلهایی روایت میشود که هر کدام از نگاه یکی از اعضای خانوادهای تعریف شدهاند که در گرداب این آسیب غرق شدهاند. این تغییر زاویۀ دید، روایت را پویا و چندبعدی میکند و خواننده را درگیر پیچوخمهای ذهنی شخصیتها نگه میدارد.

حدود سه ماه پیش، کتاب «بندها» را خواندم؛ اما گمان میکنم اکنون زمان آن رسیده که چند سطر دربارۀ آن بنویسم. کتابی که هرچند صفحاتش را به پایان رساندم، اما روایتهایش همچنان در ذهنم گره خوردهاند، درست مانند همان بندهای بههم پیچیدهای که نویسنده در دل داستانش از آنها سخن میگوید.
نخستین چیزی که با دیدن جلد کتاب جلب توجه میکند، تصویری است از یک جفت کفش، با بندهایی بههم گرهخورده و بینظم. بندهایی که آنچنان ناشیانه بسته شدهاند که بیشک میتوان حدس زد، در جایی از داستان، صاحب آن کفش را به زمین خواهند زد. اما بهمحض ورق زدن صفحات کتاب و فرو رفتن در عمق روایت، «بندها» دیگر صرفاً بند کفش نیستند؛ آنها به استعارهای از طنابهای نامرئی بدل میشوند که چهار انسان را با کورترین گرهها به یکدیگر میبندند. طنابهایی که هرچقدر این افراد تلاش میکنند از آنها رها شوند و در مسیری جداگانه قدم بگذارند، باز هم قدرت آن گرههای نامرئی بر همۀ ارادهها غلبه میکند و آنها را به گذشته، به زخمها و به یکدیگر بازمیگرداند.
«بندها» روایتِ خیانت است؛ اما نه آنگونه که کلیشههای رایج در ذهنمان نقش بسته. این کتاب، خیانت را در لایههای عمیقتری بررسی میکند؛ در هیئت زخمی که هرگز کهنه نمیشود و در دل روابط انسانی ریشه میدواند. داستان در قالب فصلهایی روایت میشود که هر کدام از نگاه یکی از اعضای خانوادهای تعریف شدهاند که در گرداب این آسیب غرق شدهاند. این تغییر زاویۀ دید، روایت را پویا و چندبعدی میکند و خواننده را درگیر پیچوخمهای ذهنی شخصیتها نگه میدارد.
نویسنده قرار نیست خیانت را برای شما توجیه کند یا رنگوبویی از همدلی به آن ببخشد. برعکس، شما را وا میدارد که به پیامدهایش بیندیشید؛ به تلخی عمیقی که یک لغزشِ کوتاه میتواند در سرنوشت آدمها بدمد. در خلال داستان، بارها با خودم اندیشیدم که اعمال ما هرگز نقطهای نیستند که پس از انجامشان، پروندهشان بسته شود. زندگی بیشتر شبیه خطی ممتد است؛ خطی که حتی اگر بخواهیم از آن چشم بپوشیم، باز ادامه پیدا میکند، کشیده میشود، شاخه میزند و پیامدهایش تا دورترین زوایای آینده رسوخ میکند.
در دنیای واقعی، برخلاف قواعد زبان، نمیتوانیم پشت هر اتفاقی نقطه بگذاریم و به سطر بعد برویم. زندگی بیشتر شبیه لایههای درهمتنیده یک پیاز است؛ هر لایه، امتدادی از دیگریست و هیچ رویدادی، هیچ تصمیمی، در خلأ شکل نمیگیرد. همه چیز ریشه در گذشته دارد و گذشته همیشه، بهنحوی، سایهاش را روی اکنون میاندازد.
فصل آخر کتاب، نفسگیرترین بخش آن برایم بود. روایتی که چنان عمیق و بیرحمانه به قلبم چنگ زد که نمیتوانستم مانع سنگینی بغضی شوم که در گلویم نشست.
این کتاب را به همه توصیه نمیکنم. «بندها» برای هر سلیقهای مناسب نیست و قطعاً برای گروههای سنی نوجوان پیشنهاد نمیشود. این کتاب مخاطبی میطلبد که بخواهد به لایههای پیچیدۀ روان انسان سرک بکشد، دردهای پنهان را بشناسد و از مواجهه با تلخیهای ناگفته نترسد. دلیل من برای خواندنش، جذابیت نگاه روانشناسانۀ نویسنده و مهارتی بود که در به تصویر کشیدن تأثیرات یک گذشته تلخ بر آینده شخصیتها داشت.
نویسنده این اثر، دومنیکو استارنونه، نویسندهای ایتالیایی است که قلمی ساده اما عمیق دارد. «بندها» اولین کتابی بود که از او خواندم، اما بیشک آخرین نخواهد بود. انتشار این اثر به همت نشر چشمه صورت گرفته و نسخۀ الکترونیکی آن نیز از طریق فیدیبو در دسترس است.
اگر به دنبال کتابی هستید که ساده روایت شود اما پیچیدگیهای روابط انسانی را با ظرافتی نفسگیر به تصویر بکشد، «بندها» انتخابی شایسته خواهد بود. این کتاب نه تنها خوانده میشود، بلکه در ذهن و دل باقی میماند؛ درست مانند همان بندهایی که گرههایشان تا ابد باز نمیشوند.