زلمی خلیلزاد، دیپلمات پیشین آمریکایی و مذاکرهکننده اصلی با طالبان افغانستان، توصیه کرده است که پاکستان به جای مقابله نظامی با تیتیپی، بحران امنیتی خود را با استفاده از راهکار سیاسی و مذاکره مستقیم، مدیریت کند. این توصیه، نسخه مشابه سیاستی است که در افغانستان پیش از سقوط دولت اشرف غنی پیاده شد و در نهایت باعث قدرتگیری طالبان و سقوط دولت جمهوری گردید. تحلیل حاضر به بررسی پیامدهای این رویکرد و اهداف کلان آمریکا در منطقه میپردازد.

این موضوع را در قالب یک چالش سهلایه میتوان مورد توجه قرار داد:
راهکار مذاکرهمحور به جای نظامیگری: خلیلزاد پیشنهاد کرده که پاکستان، همانند دولت پیشین افغانستان، برای حل بحران تیتیپی از مذاکرات مستقیم استفاده کند. این رویکرد، اگرچه در ظاهر با هدف کاهش خشونت مطرح شده، اما در عمل به تثبیت قدرت شبهنظامیان میانجامد.
سابقه افغانستان: تجربه مذاکرات خلیلزاد با طالبان افغانستان نشان داد که مشروعیتبخشی به این گروه از طریق گفتگو، باعث شد دولت اشرف غنی در نهایت سقوط کند و طالبان به قدرت اجرایی کامل دست یابند.
اهداف استراتژیک آمریکا: بررسی این رویکرد نشان میدهد که آمریکا از طریق مذاکرات با گروههای افراطی، نفوذ خود در کشورهای اسلامی را حفظ میکند و منافع منطقهای خود را از طریق کنترل غیرمستقیم بازیگران محلی دنبال میکند.
پیامد مذاکرات خلیلزاد در افغانستان
سیاست مذاکرهمحور آمریکا در افغانستان، تحت هدایت خلیلزاد، طالبان را به عنوان یک بازیگر مشروع و مذاکرهکننده به رسمیت شناخت و امکان قدرتگیری کامل آنها را فراهم کرد. نتیجه این اقدام، سقوط دولت اشرف غنی، فرار نخبگان و نابودی ساختارهای دولتی نظام جمهوری بود. این تجربه نشان داد که مذاکره با گروههای تروریستی بدون وجود مکانیزم نظارتی و تضمینهای واقعی، میتواند به تغییر ساختاری قدرت و تسلط شبهنظامیان منجر شود.
پیامدهای مشابه برای پاکستان
توصیه خلیلزاد به پاکستان برای مذاکره با تیتیپی، در صورت اجرای بدون نظارت و تضمین، میتواند منجر به قدرتگیری شبهنظامیان و تضعیف دولت مرکزی پاکستان در مناطق مرزی شود. تجربه افغانستان نشان میدهد که مشروعیتبخشی سیاسی به گروههای مسلح، زمینه برای کنترل سیاسی و اقتصادی و ایجاد نفوذ منطقهای آنها فراهم میکند.
اهداف آمریکا در منطقه
آمریکا در طول دو دهه گذشته بارها از مذاکرات با گروههای افراطی برای پیشبرد منافع استراتژیک خود در کشورهای اسلامی استفاده کرده است. این رویکرد به گونهای طراحی شده که آمریکا بدون ورود مستقیم نظامی، کنترل غیرمستقیم بر نیروهای محلی و مناطق حساس را حفظ کند. در افغانستان، این سیاست منجر به تثبیت نفوذ آمریکا در قالب مذاکرات و توافقنامه دوحه شد و همزمان ساختار دولت ملی را تضعیف کرد.
پیامدهای امنیتی و انسانی
سیاست مذاکرهمحور، اگر بدون مکانیزم نظارت اجرا شود، موجب افزایش نفوذ شبهنظامیان، تشدید خشونتهای محلی و تهدید امنیت ملی میشود. پاکستان با توجه به ارتباط تیتیپی با طالبان افغانستان، در معرض همین خطر قرار دارد. افزایش قدرت شبهنظامیان، زمینهساز بحرانهای انسانی و افزایش بیثباتی در مناطق مرزی خواهد بود.
نتیجهگیری
توصیه زلمی خلیلزاد به پاکستان برای مذاکره با تحریک طالبان پاکستان، اگرچه در ظاهر با هدف کاهش خشونت و دستیابی به صلح طراحی شده است، با عنایت به تجربه افغانستان نشان میدهد که میتواند به تضعیف دولت مرکزی و قدرتگیری گروههای شبهنظامی منجر شود.
آمریکا از این رویکرد برای کنترل غیرمستقیم منطقه و پیشبرد منافع استراتژیک خود از طریق گروههای افراطی بهره میبرد. تجربه افغانستان نمونهای واضح از پیامدهای این سیاست است: سقوط دولت جمهوری، قدرتگیری طالبان و بیثباتی گسترده در سطح ملی و منطقهای. پاکستان اکنون در معرض همان مسیر قرار دارد؛ جایی که مذاکره بدون مکانیزمهای تضمینی و نظارت دقیق، میتواند امنیت و ثبات کشور را به خطر اندازد و زمینه نفوذ بیشتر گروههای تروریستی را فراهم کند.
نویسنده: محسن موحد