نارکو-تروریزم: افسانهای سیاستساز از افغانستان تا آمریکای لاتین
خبرگزاری دید: در چهار دههٔ گذشته، ایالات متحده، مفهوم نارکو-تروریزم را برای مشروعیت بخشیدن به عملیات برونمرزی بهکار گرفتهاند. این سیاستها بهظاهر برای «جنگ با مواد مخدر» طراحی شدند، اما در عمل، هدفشان بیشتر کنترل سیاسی یا نظامی در مناطق کلیدی بوده است — از عملیات در کلمبیا و ونزویلا گرفته تا مأموریتهای نظامی در افغانستان.

فیلیپ اِی. بری، استاد در کالج سلطنتی لندن در مقالهای با عنوان «استفاده و سوءاستفاده از نارکو-تروریزم» در نشریهٔ فارین پالیسی استدلال میکند که اصطلاح «نارکو-تروریزم» بیش از آنکه به فهم رابطهٔ میان مواد مخدر و خشونت سیاسی کمک کند، سبب انحراف سیاستگذاری و تداوم بحرانها شده است. او نشان میدهد که از افغانستان تا ونزویلا، سیاستهای برآمده آمریکا از این مفهوم، اغلب با شکست مواجه شدهاند.
مفهوم و تاریخچهٔ نارکو-تروریزم
اصطلاح «نارکو-تروریزم» نخستینبار در دههٔ ۱۹۸۰ در آمریکای لاتین مطرح شد، زمانی که رئیسجمهور پرو، فرناندو بلاونده تری، حملهٔ شورشیان به پولیس را «نارکو-تروریزم» نامید.
از آن زمان تاکنون، این واژه در گفتار سیاسی جهان ریشه دوانده است؛ اما در اغلب موارد، بیش از آنکه تحلیلی علمی از پدیدهای واقعی باشد، ابزاری سیاسی برای توجیه مداخلات نظامی یا امنیتی بوده است.
کاربرد واژه در سیاست بینالمللی
فلیپ بری توضیح میدهد که در چهار دههٔ گذشته، ایالات متحده، مفهوم نارکو-تروریزم را برای مشروعیت بخشیدن به عملیات برونمرزی بهکار گرفتهاند.
این سیاستها بهظاهر برای «جنگ با مواد مخدر» طراحی شدند، اما در عمل، هدفشان بیشتر کنترل سیاسی یا نظامی در مناطق کلیدی بوده است — از عملیات در کلمبیا و ونزویلا گرفته تا مأموریتهای نظامی در افغانستان.
افغانستان: نمونهای از شکست مفهوم نارکو-تروریزم
در این تحلیل، افغانستان برجستهترین مثال برای فهم پیامدهای منفی استفاده ابزاری از واژه نارکو-تروریزم است.
او نشان میدهد که پس از ۲۰۰۱، ایالات متحده و متحدانش در چارچوب «جنگ جهانی علیه ترور» و «جنگ علیه مواد مخدر» دو مفهوم را با هم ترکیب کردند. نتیجه، سیاستهایی بود که همزمان با هدف ریشهکن کردن طالبان و کشت خشخاش طراحی شد.
اما در واقعیت، این سیاستها نتیجهٔ معکوس دادند:
۱. وابستگی اقتصادی روستاییان به کشت خشخاش نادیده گرفته شد؛ اقدام به نابودی مزارع باعث افزایش فقر و بیثباتی اجتماعی گردید.
۲. طالبان از اقتصاد مواد مخدر بهره بردند و با گرفتن مالیات از کشاورزان، منابع مالی خود را تثبیت کردند.
۳. سیاستهای نظامیمحور آمریکا بدون بازسازی اقتصادی پایدار، زمینهٔ تقویت شبکههای فساد و اقتصاد غیررسمی را فراهم کردند.
نتیجه نهایی: نه تولید مواد مخدر کاهش یافت، نه تروریسم نابود شد — بلکه هر دو به شکل همزمان در ساختار اقتصاد محلی نهادینه شدند.
فلیپ بری تأکید میکند که در افغانستان، نارکو-تروریزم یک واقعیت مستقل نبود، بلکه برچسبی بود که سیاستگذاران غربی برای سادهسازی واقعیت پیچیدهٔ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بهکار بردند.
نارکو-تروریزم در آمریکای لاتین: درسهای موازی
در آمریکای لاتین نیز، از کلمبیا تا ونزویلا، واژه نارکو-تروریزم بهعنوان ابزاری برای امنیتیسازی مشکلات اجتماعی استفاده شده است.
در کلمبیا، دولتها گروههای شورشی مانند فارک (FARC) را نه بهعنوان بازیگران سیاسی بلکه بهعنوان «تروریستهای مواد مخدر» معرفی کردند.
در ونزویلا، این اصطلاح بهانهای برای مشروعیتبخشی به تحریمها و عملیات فرامرزی ایالات متحده شد. اما همانگونه که در افغانستان، راهحل نظامی نتوانست مشکل مواد مخدر را حل کند، در آمریکای لاتین نیز نتیجهای مشابه بهدست آمد.
پیامدهای مفهومی و سیاستی
بری در مقالهٔ خود چند نکتهٔ کلیدی را برای بازاندیشی سیاستهای جهانی مطرح میکند: نارکو-تروریزم واژهای مبهم است که مرز بین جرم سازمانیافته و خشونت سیاسی را از بین میبرد.
برخورد نظامی با معضل مواد مخدر معمولاً به نقض حقوق بشر، بیخانمانی و بیثباتی بیشتر منجر میشود.
از سوی هم، سرکوب فیزیکی شبکههای مواد مخدر، بدون اصلاح ساختارهای اقتصادی، فقط موجب انتقال جغرافیایی یا تغییر شکل شبکهها میشود.
جمعبندی
به باور فلیپ بری، «نارکو-تروریزم» بیش از آنکه یک واقعیت تحلیلی باشد، افسانهای سیاستساز است.
او پیشنهاد میکند که دولتها و نهادهای بینالمللی باید از بهکارگیری این واژه بهعنوان توجیهی برای مداخلهٔ نظامی خودداری کنند و بهجای آن، بر سیاستهای کاهش تقاضا، توسعهٔ روستایی، حاکمیت قانون و بازسازی نهادی تمرکز نمایند.
افغانستان، بهعنوان نماد شکست این رویکرد، باید بهمثابهٔ درسی جهانی درک شود — درسی دربارهٔ خطرات برچسبزنیهای سادهانگارانه در سیاست بینالمللی.
تلخیص و ترجمه: سیدطاهر مجاب – خبرگزاری دید
نویسنده: فلیپ بری
منبع: فارین پالیسی – Foreign Policy