اجتماعاسلایدشوتحلیلتحلیل و ترجمهسیاست

در مدار ایمان، برادری‌هایی به وجود می‌آید که هیچ مادری قادر به زاییدن آن نیست


خبرگزاری دید: آنچه امروز نیز جهان اسلام را مجروح ساخته، نه اختلاف فقهی یا فرهنگی، بلکه بازگشت ناخودآگاه به همان منطق جاهلی است؛ منطقی که اسلام برای شکستن آن ظهور کرد، اما امروز در قالب‌های جدید، گاه با نام دین، دوباره بازتولید می‌شود.

در مدار ایمان، برادری‌هایی به وجود می‌آید که هیچ مادری قادر به زاییدن آن نیست

برادری در مدار ایمان؛ تولدی فراتر از خون و قومیت

تاریخ بشر سرشار از پیوندهایی است که از خون و جغرافیا زاده شده‌اند؛ پیوندهایی که اگرچه طبیعی‌اند، اما هرگز تضمین‌کننده حق، عدالت و انسانیت نبوده‌اند. بسیاری از جنگ‌ها، حذف‌ها و خشونت‌های ساختاری تاریخ، دقیقاً از دل همین پیوندهای بسته قومی و نژادی سر برآورده‌اند. در چنین بستری، اسلام با طرحی کاملاً متفاوت وارد صحنه شد؛ طرحی که به‌جای تکیه بر رحِم و خون، بر شناخت، ایمان و جهت‌گیری توحیدی بنا گردید. از همین ‌رو است که می‌توان گفت: در مدار ایمان، برادری‌هایی پدید می‌آید که هیچ مادری قادر به زاییدن آن نیست.

اسلام، پیش از آن که یک نظام حقوقی یا سیاسی باشد، انقلابی بنیادین در معیار پیوندهای انسانی پدید آورد. قرآن، انسان‌ها را نه بر اساس نژاد، قبیله و رنگ، بلکه بر اساس نسبت آنان با حقیقت تعریف کرد. این جابه‌جایی معیار، به‌معنای فروپاشی منطق فاشیزم قومی بود؛ منطقی که انسان را به «خودی» و «غیرخودی» تقلیل می‌داد و اخلاق را قربانی تعلق می‌ساخت. در منظومه فکری اسلام، تعلق جای خود را به تعهد داد و خون تابع ایمان شد، نه بالعکس.

این دگرگونی معرفتی، به‌روشنی در گزاره بنیادین قرآن متجلی است:
﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾
برادری در این بیان، صرفاً یک توصیه اخلاقی نیست، بلکه تعریفی هستی‌شناختی از جامعه اسلامی است؛ جامعه‌ای که اعضای آن نه با تصادف تولد، بلکه با انتخاب آگاهانه ایمان به یکدیگر پیوند خورده‌اند. چنین برادری‌ای از سنخ قراردادهای اجتماعی نیست، بلکه ریشه در معرفت توحیدی دارد؛ زیرا همه افراد در نسبت با یک حقیقت واحد معنا می‌یابند.

همین پیوند معرفتی است که قرآن از آن با عنوان «تألیف قلوب» یاد می‌کند؛ پیوندی که نه با زور ساخته می‌شود و نه با منافع زودگذر:
﴿وَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ﴾
این الفت، نتیجه طبیعی هم‌جهتی دل‌ها با خدا است. دل‌هایی که در مدار توحید قرار می‌گیرند، همگی ره‌روان صراط مستقیم‌اند؛ مبدأ و مقصدشان روشن است و بی‌آن که الزاماً پیشینه‌ای مشترک داشته باشند، به‌طور طبیعی به یکدیگر جذب می‌شوند. از همین‌جا است که وعده بزرگ الهی معنا می‌یابد:
﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَٰنُ وُدًّا﴾
محبتی که فاعل آن «رحمان» است، نه انسان و از این ‌رو پایدار، غیرابزاری و فراتاریخی است.

این منظومه فکری در عصر نبوت، به‌صورت عینی و تاریخی تحقق یافت. جامعه‌ای که پیامبر اکرم ﷺ بنیان نهاد، نخستین جامعه‌ای بود که قومیت را از جایگاه محور هویت فروکشید و ایمان را در مرکز قرار داد. عقد اخوت میان مهاجران و انصار، صرفاً یک اقدام اجتماعی نبود، بلکه اعلام رسمی پایان عصر قبیله‌محوری به‌شمار می‌رفت. انسان‌هایی که هیچ نسب مشترکی نداشتند، اما در معرفت خدا به وحدت رسیده بودند، یکدیگر را از جان خود عزیزتر می‌داشتند. این پیوند نه احساسی و موقت، بلکه آگاهانه، پایدار و متعهدانه بود.

در چنین جامعه‌ای، برادری ایمانی حتی بر پیوند خونی پیشی گرفت. تاریخ گواه است که در میدان‌های نبرد، گاه پدر در یک صف و پسر در صف دیگر ایستاد و برادر در برابر برادر قرار گرفت. این تقابل، نه نشانه خشونت، بلکه جلوه وفاداری به حقیقت بود. قرآن این واقعیت تلخ اما ژرف را چنین صورت‌بندی می‌کند: ﴿لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ﴾
این آیه، مرز روشن ایمان با فاشیزم عاطفی و قومی است؛ جایی که حقیقت، قربانی عاطفه خونی نمی‌شود.

در کنار این مرزبندی معرفتی، اسلام سازوکار اخلاقی برادری را نیز تثبیت کرد. پیامبر اکرم ﷺ در حدیثی متفقٌ‌علیه فرمودند: «المُسْلِمُ أَخُو المُسْلِمِ… كُلُّ المُسْلِمِ على المُسْلِمِ حَرامٌ: دَمُهُ، ومالُهُ، وعِرْضُهُ»
این بیان، منشور امنیت اجتماعی در جامعه ایمانی است؛ جامعه‌ای که در آن جان، مال و ناموس انسان، فراتر از هر تعلق قومی و نژادی، مصونیت دارد.

نمادهای انسانی این منظومه، خود گویاترین استدلال آن‌اند. سلمان فارسی، صهیب رومی و بلال حبشی؛ از سه جغرافیا، سه زبان و سه رنگ متفاوت، اما در یک نقطه به وحدت رسیدند: معرفت خدا. آنان همچون دانه‌های تسبیح، نه با نخ نژاد، بلکه با رشته توحید در کنار هم قرار گرفتند. این تصویر، خلاصه تمدن اسلامی است؛ تمدنی که تنوع را نفی نکرد، بلکه آن را در مدار توحید معنا بخشید.

در برابر این منظومه، فاشیزم قومی و تعصب ایدئولوژیک همواره بر تفکیک و نفی «دیگری» استوار بوده است. آنچه امروز نیز جهان اسلام را مجروح ساخته، نه اختلاف فقهی یا فرهنگی، بلکه بازگشت ناخودآگاه به همان منطق جاهلی است؛ منطقی که اسلام برای شکستن آن ظهور کرد، اما امروز در قالب‌های جدید، گاه با نام دین، دوباره بازتولید می‌شود.

برادری‌ای که اسلام به نمایش گذاشت، پیوندی الهی و پایدار است؛ زیرا بر شناخت مشترک از خدا استوار است. هر پیوندی که بر غیر خدا بنا شود، با تغییر منافع فرو می‌ریزد، اما پیوندی که در مدار توحید شکل گیرد، حتی مرگ نیز آن را قطع نمی‌کند. این همان برادری‌ای است که هیچ مادری قادر به زاییدن آن نیست؛ زیرا زادگاه آن، رحم ایمان است، نه رحم طبیعت.

کسانی که از این منظومه فکری خارج می‌شوند و در مدارهای بدیلِ تعصب، قوم‌گرایی و منافع حرکت می‌کنند، هرچند نام اسلام را بر خود نهند، در عمل از روح آن گسسته‌اند. تغییر قبله فکری، به‌معنای گسست از پیوند الهی است و چنین گسستی، هیچ نسبتی با اسلام زنده و تمدن‌ساز ندارد.

بی‌تردید، اگر این منظومه فکری بار دیگر احیا شود، فاشیزم خواهد مرد، تعصب فرو خواهد پاشید و امت، بار دیگر به «امت» بدل خواهد شد؛ نه مجموعه‌ای از اقوام پراکنده، بلکه پیکری واحد با قلبی واحد و مقصدی واحد.

نویسنده: عبدالرؤوف توانا – خبرگزاری دید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا