پانزده آگوست ۲۰۲۱، انتهای اعتماد به غرب!
نویسنده: حفیظالله رجبی – خبرگزاری دید
خبرگزاری دید: انحصارگرایی شدید در قدرت از سوی اشرف غنی، فساد گسترده در ارگان های امنیتی و دفاعی و وابستگی محض به امریکا در سقوط نظام پیشین نقش داشتند اما دلیل اصلی تغییر منافع امریکا در افغانستان بود. این بار نیز امریکا به مصداق بارز این گفته که “جنگ و صلح افغانستان منشا بیرونی دارد” تبدیل شد.
پانزده آگوست سال دو هزار و بیست و یک میلادی برای افغانستانیها، تکرار فصل سیاه دیگری از تاریخ پر فراز و نشیب مملو از جنگ و خونریزی و آوارگی و بدبختی افغانستانست: همان تاریخی که جدال بر سرقدرت سرفصل مهم آن است و تمام آرزوهای یک ملت برای داشتن یک دولت مرکزی قوی برای رسیدن به صلح و پیشرفت و رفاه در سینهاش دفن شدهاست.
همان تاریخی که گاهی اوقات برای تسکین دلهایمان هم که شده مجبوریم جملاتی در وصف افغانستان و افغانستانی در لابهلای خطوط پر از ظلم و ستم آن بنویسیم، اینکه انسان افغانی ظلمستیز و بیگانه ستیز است، اینکه افغانستان گورستان امپراطوریهای بزرگ است، اینکه بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان شکست خوردهاند. در این میان اما هیچکسی در کتاب تاریخ تلخ افغانستان و افغانستانی ننوشت که مردم مظلوم افغانستان بابت بیگانهستیزی خود چه تاوان کلانی داده و در حال تاوان دادن است.
هیچ کس قلم به دست نگرفت تا درسهای تلخی که از تاریخ گرفته شده بود را به مردم بگوید و آنها را ارشاد و راهنمایی کند تا دیگر خیلی سادهلوحانه، فریب سیاسیون گرگ در لباس میش را نخورند. درسهای تلخی که از تاریخ افغانستان گرفته شد هرگز در سیستم آموزشی کشور به درسی برای تکرار، جهت جلوگیری از تکرار اشتباهات گذشته تبدیل نشد تا زمینههای بروز حادثه پانزده آگوست دو هزار و بیست و یک هرگز فراهم نمی شد.
این تاریخ یک فصل “هشدار و بیدار باش” کم دارد، فصلی که می بایست نوشته میشد تا مردم همه بدانند هرآنچه بر سرشان آمده از دخالتهای خارجی ست. همان چیزی که در سقوط جمهوریت و تسلط دوباره امارت در پانزده آگوست دو هزار و بیست و یک میلادی نیز به وضوح مشاهده شد.
در حالیکه با فرار محمد اشرف غنی، رئیس جمهور وقت افغانستان، از کابل تمام توجهات و نگاهها به اتفاقات میدانی دوخته شده بود کمتر کسی فرصت نمود به مردم بگوید که ریشههای این اتفاق شوم چه بوده است: اصل ماجرا این بود که امریکا دیگر تمایلی به حمایت از “جمهوریت” در افغانستان نداشت.
امریکا در سال دو هزار و یک میلادی و پس از حادثه تروریستی یازده سپتامبر برای مبارزه با تروریزم و در اصل انتقام گیری از القاعده که مظنون شماره یک حمله تروریستی به مراکز تجارت جهانی در نیویورک پنداشته میشد به افغانستان یورش برد. این یورش نقطه آغاز بسیاری از حوادث تلخی بود که در آینده در افغانستان رقم خورد: براساس تحلیلهای محکم و مستدل اگر آمریکا پس از شکست امارت اسلامی در دوره اول، افغانستان را ترک می کرد، شرایط به مراتب بهتری برای افغانستان رقم می خورد.
امریکا برای نابودی تروریزم به افغانستان حمله کرد و زمانیکه به مدد حمایت نیروهای ائتلاف شمال توانستند طالبان را از قدرت کنار بزند و اتحاد طالبان با القاعده را بشکند، می بایست افغانستان را ترک می کرد. امریکا می بایست به جای اردو زدن طولانی در افغانستان به تعقیب تروریستان در خارج از خاک افغانستان ادامه می داد و برای همیشه پناهگاه های امن تروریستان را نابود می کرد. ایالات متحده اما در مبارزه با تروریزم در افغانستان صادق نبود: اگر باور کنیم که امریکا فقط شاخه و برگ تروریزم در افغانستان را زد آنگاه باید اعتراف کنیم که ریشههای تروریزم در خاک افغانستان و پاکستان باقی ماند. امریکا اگر نیت ملت سازی در افغانستان را داشت همان زمان باید با طالبان وارد مذاکره می شد: براساس برخی مستندات موجود، طالبان پس از شکست سال دو هزار و یک از موضعی بسیار پایینتر حاضر به مذاکره با نظام سیاسی تازه و امریکا در افغانستان برای صلح بودند. اینکه طالبان در سال دو هزار و یک به کنفرانس بن که برای تعیین نوع نظام سیاسی در افغانستان برگزار شده بود دعوت نمی شود نشان می دهد امریکا از همان ابتدا یک پاشنه آشیل کلان برای دولتهای آینده در افغانستان گذاشته بود.
در کنار تمام عواملی که در سقوط نظام جمهوریت پیشین و تسلط دوباره طالبان بر افغانستان نقش داشتند چهره دوگانه امریکا از همه واضح تر است. امریکا در حالی در قالب مذاکرات صلح دوحه گفتوگو با نمایندگان طالبان را آغاز کرد که دولت اشرف غنی شورای عالی صلح برای پیگیری مذاکرات صلح با طالبان را داشت. اینکه زلمی خلیلزاد، نماینده ویژه امریکا در امور صلح افغانستان در آن زمان، به صورت مستقیم با نمایندگان طالبان در دوحه و چهرههای سیاسی با نفوذ به شمول رهبران احزاب در داخل افغانستان گفت و گو می کرد و حاضر نبود به دولت وقت افغانستان پاسخگو باشد خود یکی از عوامل سقوط جمهوریت است. مذاکرات صلح برای یک کشور در خاک یک کشور دیگر و با نقشه ای که هیچ نشانی از منافع ملی آن کشور در مذاکرات دیده نمی شود در نفس خود مضحک است: امریکا در اصل برای منافع خود با طالبان وارد مذاکره شده بود و هیچ برنامه ای برای افغانستان و مردمش نداشت.
اینکه با گذشت چندسال از مذاکرات صلح دوحه هنوز لایه هایی از توافق امریکا با طالبان پنهان مانده است و مشخص نیست امریکا در بدل واگذاری افغانستان به طالبان چه قولی از طالبان گرفته خطرناک می نماید.
براین اساس باید گفت امریکا مدت زمانی طولانی پیش از پانزده آگوست فاتحه جمهوریت و اشرف غنی را خوانده بود. حتی برخی حدسیات و گمانه زنیهای تایید نشده نشان می دهد اشرف غنی مدتها قبل از نقشه امریکا با خبر بود و با اقداماتی چون بازنشسته ساختن جنرالان کارکشته ارتش، کنار زدن رهبران با نفوذ احزاب سیاسی به شمول جنرال دوستم، عطا محمد نور و محقق و خلیلی به بهانه شکستن جزایر قدرت و ایجاد تفرقه در بین اقوام کلان افغانستان و دامن زدن به تفرقه مذهبی زمینه را برای تسلط دوباره طالبان بر افغانستان فراهم کرده بود.
انحصارگرایی شدید در قدرت از سوی اشرف غنی، فساد گسترده در ارگان های امنیتی و دفاعی و وابستگی محض به امریکا در سقوط نظام پیشین نقش داشتند اما دلیل اصلی تغییر منافع امریکا در افغانستان بود. این بار نیز امریکا به مصداق بارز این گفته که “جنگ و صلح افغانستان منشا بیرونی دارد” تبدیل شد. جمهوریت و دموکراسی، آزادی بیان، حقوق زنان و حقوق بشر، بازسازی و پیشرفت ودهها وعده شیرین دیگر زمانی به یکباره دود می شود وبه هوا می رود که امریکا در افغانستان تغییر نقشه می دهد.