مترجم: سیدطاهر مجاب – خبرگزاری دید
خبرگزاری دید: در بحبوحه کاهش توجه غرب، ترامپ بنبست روابط ایالات متحده با طالبان را به ارث میبرد. در حالی که همسایگان افغانستان اساساً به سمت بهرسمیت شناسی عملی حرکت میکنند، بسته شدن سفارتخانههای افغانستان در اروپا و توقف خاموشانه موضع نماینده ویژه ایالات متحده در افغانستان، نشاندهنده افزایش جدایی دیپلماتیک کابل و غرب است. این امر اهمیت رسمیتیابی رسمی طالبان را کاهش و یکی از اهرمهای فشار مهم غرب را از بین برده است.
با بازگشت دونالد ترامپ به ریاست جمهوری ایالات متحده، امریکا و غرب در رویکرد خود نسبت به افغانستان با فرصتها و چالشهای جدیدی روبرو هستند. زلمی خلیلزاد، فرستاده سابق او در افغانستان، انتخابات را فرصتی برای اجرای کامل توافق دوحه و حرکت به سمت عادیسازی روابط دانست، در حالی که طالبان از ترامپ خواستند «فصل جدیدی» در روابط ایالات متحده و افغانستان باز کند.
با این حال، مایک والتز، مشاور امنیت ملی جدید ترامپ، کهنهسرباز افغانستان، از توافق دوحه انتقاد کرد و استدلال کرد که واشنگتن «بدون قید و شرط تسلیم شده است». او در جریان خروج ۲۰۲۱، خواستار جنگ مجدد ایالات متحده علیه طالبان شد. ترامپ بهعنوان رییسجمهور ایالات متحده که میانجیگر توافق دوحه بود – توافقی که زمینه را برای خروج کامل نیروهای خارجی از افغانستان فراهم کرد و کسی که زمانی که دخیل جدال بحثبرانگیز دعوت از طالبان به کمپ دیوید بود – در دوره دوم ریاستجمهوریاش فرصتی بینظیر دارد تا برای جلوگیری از اشتباهات گذشته با طالبان اعتمادسازی کند.
در بحبوحه کاهش توجه غرب، ترامپ بنبست روابط ایالات متحده با طالبان را به ارث میبرد. در حالی که همسایگان افغانستان اساساً به سمت بهرسمیت شناسی عملی حرکت میکنند، بسته شدن سفارتخانههای افغانستان در اروپا و توقف خاموشانه موضع نماینده ویژه ایالات متحده در افغانستان، نشاندهنده افزایش جدایی دیپلماتیک کابل و غرب است. این امر اهمیت رسمیتیابی رسمی طالبان را کاهش و یکی از اهرمهای فشار مهم غرب را از بین برده است.
ایالات متحده و شرکای اروپاییاش در افغانستان چهار منفعت کلیدی دارند: مبارزه با تروریزم، مبارزه با مواد مخدر، کنترل مهاجرت و رهاسازی امن زندانیان تحت بازداشت طالبان.
پیشبرد اینها مملو از چالش است. پیچیدهتر کردن مسایل، پنجمین نگرانی اساسی است؛ تعهد اخلاقی برای حمایت از حقوق بشر و زنان و حفظ دستاوردهای مداخله ۲۰ ساله ناتو. اگرچه ترویج حقوق بشر هرگز هدف اصلی مداخله ایالات متحده نبوده و تنها بخشی از تعامل اروپا بوده است، اما اکنون به محور نگرانیهای واقعی و مانورهای سیاسی داخلی تبدیل شده است.
هم برای ایالات متحده و هم برای اروپا، مهمترین تهدید، نفوذ فزاینده داعش-خراسان (ISKP) است، گروه تروریستی که در افغانستان و پاکستان جای پایش را باز کرده است. با آنکه احتمال اغراق این تهدید وجود دارد و باید از هشدار دادن اجتناب شود، اما داعش تواناییهایش را ثابت کرده و مسئولیت حملاتی را بر عهده گرفته است که در سال جاری بیش از ۲۰۰ نفر را در ایران و روسیه کشته است. آژانسهای اطلاعاتی غربی چندین نقشه خنثیشده داعش را در اروپا، از جمله حملات برنامهریزیشده در بازیهای المپیک پاریس و کنسرت تیلور سویفت در اتریش گزارش کردند که جاهطلبی و گستردگی این گروه را برجسته کرد.
عبور از این پیچیدگیها نیازمند دیپلماسی متعهد و هماهنگ ایالات متحده و اروپا در خارج و داخل افغانستان است. همانطور که آنها با هم جنگیدند، اکنون باید یک جبهه متحد در تلاشهای دیپلماتیک ارایه دهند. در حالی که تعامل مستقیم با طالبان همچنان بحثبرانگیز است، اما قرار دادن آن بهعنوان بخشی از تلاش گستردهتر فراآتلانتیک، آن را از نظر سیاسی قابل دوامتر میکند. غرب باید بهجای انجام اعتراضهای بیاثر یا امید به شکستن طالبان از درون، واقعیت کنونی افغانستان را بپذیرد، در جایی که منافع همسو است، مشارکت داشته باشد و از صبر راهبردی کار بگیرد. هیبتالله آخوندزاده، امیر منزوی طالبان، تا ابد زنده نخواهد ماند و رهبری نخواهد کرد، اما ایالات متحده و اروپا هنوز روابطی با سایر شخصیتهای کلیدی افغانستان ایجاد نکردهاند.
نشان دادن احترام و اعطای مشروعیت، مانند به رسمیتشناختن رسمی، یکسان نیست. طالبان از زمان دور اول امارتش در اواخر دهه ۱۹۹۰، بهدنبال بهرسمیت شناسی بینالمللی، کرسی سازمان ملل و تعامل دیپلماتیک بودهاند، اما مهمتر از آن، آنها به دنبال احترام بودهاند.
امروز، بسیاری رهبران ارشد طالبان سالها را در خارج از کشور زندگی کردهاند و درک قویتری از دیپلماسی نسبت به دهه ۱۹۹۰ دارند، که از تجربیات، شبکهها و مهارتهای مذاکره در روند طولانی منتهی به توافق دوحه در سال ۲۰۲۰ سرچشمه میگیرد. برای طالبان، تعامل فعلی و نشان دادن احترام دیپلماتیک – مانند شی جین پینگ رییس جمهور چین که شخصاً سفیرشان را پذیرفت – بسیار مهمتر از مشروعیت قانونی نظم بینالمللی میدانند که آنها آن را نامشروع میپندارند.
هیچ کمبودی در تعامل با طالبان توسط قدرتهای غیرغربی وجود ندارد. آرون زلین از موسسه واشنگتن، از آگست ۲۰۲۱ تا کنون، تقریباً ۲ هزار نشست دیپلماتیک طالبان را به دقت دنبال کرده است، در حالی که نشستها سال به سال سرعت میگیرد. زمانی که عبدالله عارفاف، نخستوزیر ازبیکستان، سفر رسمیاش را به افغانستان در ماه آگست به پایان رساند، همه چیز بسیار “عادی” به نظر میرسید و بالاترین سطح دیدار از زمان بهدست گرفتن قدرت توسط طالبان بود. دستها به هم خورد و قراردادهای تجاری امضا شد و هیچ اشارهای به سیاستهای طالبان در قبال زنان و دختران یا عدم مشارکت در دولت نشد.
کشورهایی مانند چین، ازبیکستان و امارات متحده عربی میزبان سفیران طالبان هستند، در حالی که از برچسب رسمیت شناختن یا مطرح کردن نگرانیهای حقوق بشر اجتناب میکنند؛ مانور دیپلماتیک راحتی که ایالات متحده و کشورهای اروپایی به دلیل مقررات و سیاست داخلیاش نمیتوانند آن را انجام دهند.
با این حال، در حالی که تعامل منطقهای مشروعیت طالبان را افزایش میدهد، اما بر رفتار آنها تأثیرگذار نبوده یا هرگونه مصالحه معناداری را بهدنبال نداشته است. بهعنوان مثال، مقامات پاکستانی در حال حاضر با افزایش حملات تیتیپی (TTP) دست و پنجه نرم میکنند که جان هزاران سرباز و پولیس را گرفته است. با توجه به اینکه بسیاری رهبران ارشد طالبان در مدارس پاکستان تحصیل کرده اند، پس از تهاجم ایالات متحده در سال ۲۰۰۱ به شهرهایی مانند کویته و کراچی پناه برده اند، در طول جنگ مورد حمایت قرار گرفته اند و هنوز هم فامیلهایشان در آنجا هستند، پاکستان باید در روابطش با طالبان افغانستان اهرم فشاری داشته باشد. اما به نظر میرسد پاکستان امروز چنین اهرمی ندارد.
پاکستان در مقایسه با دیپلماتهای بیگانه که برای تعامل با طالبان از مترجم استفاده میکنند، نیازی ندارد. این کشور از طریق یک خط مستقیم، از طریق سفیران چرخشی، چه رسمی و چه غیررسمی، با طالبان ارتباط دارد. از جمله این افراد میتوان به رهبر سیاسی مولانا فضلالرحمان اشاره کرد که یک پشتون و فارغالتحصیل همان مدرسه دارالعلوم حقانیه است که بسیاری از رهبران طالبان نیز از آنجا فارغالتحصیل شدهاند، و محمد تقی عثمانی، بزرگترین روحانی دیوبندی زنده که از طالبان خواسته است تا نه تنها از حمایت از تیتیپی خودداری کنند، بلکه اجازه دهند دختران به مکتب بروند.
با این حال، حتی این درخواستها از شخصیتهای درون همان سنت نیز بهشدت نادیده گرفته شده است. اگر طالبان به درخواستهای عثمانی توجه نمیکنند، قطعاً به انتقادهای غرب که اغلب بیشتر جنبه نمایشی دارند تا عملی، پاسخ نخواهند داد.
به این ترتیب، آنها احتمالاً به رهبران یا علمای اسلامی از سنتهای دور از خود نیز توجه نخواهند کرد.
پس از این همه، طالبان پیروز هستند و پیروزها تمایلی به گوش دادن ندارند. آنها همچنین ایدیولوگ هستند، که محدودیتهای روشنی برای عملگرایی آنها ایجاد میکند.
در سپتمبر، در یک مراسم در پیشاور، قنسول طالبان در آنجا از ایستادن برای سرود ملی پاکستان خودداری کرد چون این سرود شامل موسیقی بود. این سرکشی بیشتر از حملات متعدد تیتیپی که طالبان آنها را تسهیل کردهاند، خشم پاکستان را برانگیخت. این موضوع به نکتهای اشاره میکند که در دیپلماسی ایالات متحده و اروپا، معمولاً نادیده گرفته میشود، نه تنها در افغانستان بلکه در سرتاسر منطقه: درک احترام یا بیاحترامی از اهمیت زیادی برخوردار است، حتی در مواجهه با درگیریهای عمیق.
نا ایستادن طالبان چیزی بیشتر از توهین بود؛ این یادآوری از عدم انعطافپذیری ایدیولوژیک آنها بود، حتی نسبت به میزبانان سابقش. اگر تعاملات منطقهای نتیجه اندکی در پی دارد، چرا ایالات متحده و اروپا باید فاصله بگیرند؟ زیرا عدم تعامل نتیجهای کمتر از آن دارد. تا کنون، دولت بایدن اجماع بینالمللی را در خصوص امتناع از شناسایی رسمی طالبان حفظ کرده است، و از آن به عنوان اهرم چانهزنی بالقوه استفاده میکند.
با این حال، از آنجایی که بازیگران منطقهای، سیاست واقعی را بر ایدیولوژی اولویت میدهند، با افزایش تعامل منطقهای و با نزدیک شدن به رسمیت واقعی، راهبرد غرب برای عدم بهرسمیت شناسی دیگر ابزار اجباری موثری نیست. مهمتر از آن، وعده واهی بهرسمیت شناختن راه معناداری برای وادار کردن طالبان انیست. در عوض، به بنبست طولانیمدت بین اصول جامعه بینالمللی و سیاستهای سختگیرانه و طردکننده طالبان منجر شده و مردم افغانستان را در میانه این بنبست گرفتار کرده است.
در دیپلماسی غربی، تعامل اغلب بهعنوان شکلی از اهرم فشار، جزء کلیدی مذاکرات مبادلاتی در نظر گرفته میشود. در افغانستان، نشستن با دشمن صرفا نقطه ضروری شروع است، نه نشانهای از امتیاز. کشورهای منطقه با حضور در افغانستان، از جنبههایی از ارزشهای خود طالبان – که ریشه در نسخه خاص فرهنگ پشتون، ایدههای پیرامون میزبانی از خارجیها و حساسیتهای مذهبی دارد – به نفع خود استفاده کردهاند. اگر غرب رویکردی مشابه اتخاذ کند، میتواند به آزادی زندانیان دست یابد و به مسایل دشوارتر مانند تروریزم یا مهاجرت رسیدگی کند.
همانطور که پاکستان آموخته است، تعامل راهحلی برای چالشهای ایجاد شده توسط طالبان نیست. وضعیت مخمصه غرب متفاوت است و منافع آن در افغانستان سادهتر و کمتر درهمتنیده است. رها کردن کامل افغانستان ممکن است وسوسهانگیز باشد، اما بازتاب اشتباهات دهه ۱۹۹۰ است که در نهایت به حوادث ۱۱ سپتمبر منجر شد. غرب به جای پایبندی به دیپلماسی مبتنی بر ارزش یا معامله، و چسبیدن به آرمانهایی که نمیتواند بر طالبان تطبیق کند، باید رویکردش را برای حفاظت از منافعش تطبیق دهد. کنارهگیری یا انفعال خطر از دست دادن نفوذ و توانایی دفاع از یک افغانستان فراگیرتر و باثباتتر را در پی دارد.
برای کشورهای ناتو که در جنگ افغانستان دخیل هستند، میراث دو دهه درگیری که با احیای مجدد طالبان ترکیب شده است، آن را به یک “مسئله سمی” تبدیل کرده است که باید بازنگری شود. تعامل فعال و مستقیم با طالبان، مسئولیت جدی سیاسی برای رهبران غرب است. در نتیجه، نگرانیهای سیاسی داخلی و ترس از مشروعیت بخشیدن به حکومت طالبان، جلوی تلاشهای دیپلماتیک معنادار را گرفته است.
در ماه اکتوبر، تام ویست از سمت نماینده ویژه ایالات متحده در امور افغانستان بدون آمدن جانشین کنار رفت. مسئولیتهای او اکنون برعهده جان مارک پومرشیم، معاون دستیار وزیر امور خارجه در امور آسیای مرکزی و کرن دکر کاردار در دوحه گذاشته شده است. واحد سطح پایین امور افغانستان در دوحه میتواند به دور از کانون توجه، رویکردی فعالانه را اتخاذ کند. هر پیشرفت معناداری مستلزم حمایت سیاسی و بوروکراتیک و همچنین رهبری قوی از سوی هر کسی است که در نهایت این نقشها را بر عهده بگیرد. در برخی موارد، تعامل ایالات متحده با طالبان باید آشکارا و در داخل خود افغانستان انجام شود. بهرغم ترس از بنغازی دیگر، واشنگتن باید راهی برای استقرار دیپلماتهایش بیابد، همانطور که در کوبا در دهه ۱۹۷۰ و در پستهای خطرناک امروزی انجام داد. بدون یک رویکرد منسجم، این احتمال وجود دارد که تعامل ایالات متحده با افغانستان پراکنده شود و آژانسهای مختلف بهطور مستقل و ناکارآمد عمل کنند.
غرب با تهدید فزاینده داعش که تواناییاش را برای دسترسی جهانی به اثبات رسانده است، همچنان منافع واقعی در افغانستان دارد. با آنکه نمیتوان بهطور کامل به طالبان اعتماد کرد، اما آنها میتوانند بهعنوان شرکای محدود در مبارزه با تروریزم در برابر این تهدید مشترک عمل کنند. بحران مهاجرت افغانستان مسئله مهمی برای اروپا است. بیش از ۱۰۰ هزار افغانستانی برای اولین بار فقط در ۲۰۲۳ در اتحادیه اروپا درخواست حمایت کردند که آنها را به دومین گروه بزرگ پناهجویان تبدیل کرد. به دلیل افزایش پوپولیزم جناح راست، حتی زمانی که کشورهایی مانند آلمان از آنها استقبال کرد، اکنون سیاستهای مهاجرتی سختتری اتخاذ کردند.
غرب نمیتواند از راه دور بر آینده افغانستان تاثیر بگذارد. این امر باعث میشود دیپلماسی غربی در مواقعی که به شخصی بودن و عملگرا بودن نیاز دارد، بهویژه با گروهی مانند طالبان، ذاتاً معاملهگرانه شود.
حفظ رویکرد دور از دسترس باعث ایجاد بیاعتمادی و سوءظن نسبت به هر گونه تلاشهای غرب برای بهرهبرداری از تغییرات آینده در ساختار قدرت یا رهبری طالبان خواهد شد. این فاصله همچنین کشورهای غربی را از افغانستانیهایی که در داخل افغانستان زندگی میکنند، بیگانه میسازد. اتکا به نماینده سازمان ملل احتمالاً تغییری در این وضعیت ایجاد نخواهد کرد. در عوض، ایالات متحده و اروپا میتوانند فراتر از تعاملات گاهبهگاه در دوحه و نشستهای پراکنده در کابل حرکت کنند و رویکردی بلندمدت اتخاذ نمایند و با طالبان و مردم افغانستان در داخل افغانستان ملاقات کنند. این رویکرد باید هماهنگ، سازگار و مبتنی بر دیپلماسی شخصی باشد. حضور داشتن در کابل تنها یک اقدام نمادین از حسننیت نیست؛ بلکه یک ضرورت دیپلماتیک است. با پیروی از الگوی کشورهای منطقه در نشان دادن احترام از طریق گفتوگو، دیپلماتهای غربی میتوانند از قدرت تعاملات چهرهبهچهره بهرهبرداری و این را درک کنند که دیپلماسی موثر بر اساس ایجاد روابط شخصی بنا میشود.
برای غرب، حضور در افغانستان میتواند در نهایت راه را برای پیشرفتهای عملی هموار کند، در حالی که حفظ فاصله تنها به شکست منجر میشود. ترامپ باید از اعتبار منحصر به فرد خود نزد طالبان، بهعنوان طراح توافق دوحه، برای پیگیری دیپلماسی روبهجلو استفاده و از اشتباهات گذشته اجتناب کند.
نویسنده: ینز وسترلوند ماتیسن، آدام واینستین و گالینا میکلسن
منابع: فارین پالیسی – Foriegn Policy