انزوای افغانستان؛ عادت جهان با بحران مزمن!
رویهمرفته، مجموعهای از عوامل درونی و بیرونی در چارچوب گفتمان اجتماعی-سیاسی متزلزل افغانستان، دست به دست هم داده و فاجعه کنونی را آفریده؛ چیزی که از فرط تکرار و تداوم، اهمیت کشوری را در حد صدور چند اعلامیه بی خاصیت فروکاسته است
افغانستان کشوری است که نام و نشان آن با بحران و خشونت و انقطاع سیاسی-اجتماعی عجین شده است. این کشور دست کم از صدسال به این سو به طور میانگین هر دودهه یک بار انقطاع و فروپاشی سیاسی را تجربه کرده و بارها منزوی شده است؛ گاهی در مدار چپ و گاه در خط راست افراطی.
فقر، خشونت، بیثباتی، نقض حقوق بشر، افراطیت و تبعیض از نمادهای هویت افغانستان است چه در رژیمها چپ و چه در حکومتهای راست. اما موضوعی که در سه سال اخیر این کشور را به شدت زیر ضربات سهمگین قرار داد، انزوای فراگیری است که بر همه ابعاد حیات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی این کشور سایه گسترده است. این انزوا دو وجه کاملاً مرتبط با هم دارد؛ زیرا در یک وجه تندروی و رادیکالیزم داخلی برخاسته از جزماندیشی مذهبی اجتماع را به خودی و بیگانه، مشروع و نامشروع و درجه یک و درجه دو تعریف کرده؛ در وجه دیگر، بحران مزمن و بنیادین افغانستان در جهان در هیئت و شمایل بیخیالی و چشمپوشی استحاله شده است.
رابطه رادیکالیزم مذهبی داخلی و چشمپوشی بیرونی در پیوند به بحران افغانستان نسبت سرراست و مستقیم است؛ هرچه در وجه داخلی افراطیت گام پیش میگذارد و محیط فرهنگی، فردی و شهروندی مردم را تصرف مینماید، به همان نسبت جهان پا پس میکشد و کوتاه میآید.
در ماهها پسین، یا به عبارت دقیقتر، پس از کنفرانس دوم دوحه به میزبانی سازمان ملل متحد که در پیوند به وضعیت افغانستان برگزار شد، دیگر تحرک محسوس اثرگذار و قاطع از سوی جامعه جهانی نسبت به اوضاع این کشور وجود نداشته است. به سخن واضح تر، جهان به عمد یا از روی ناگزیری و ناخواسته انزوای افغانستان را در باتلاقی که ناتو حفر کرده، تشدید نموده است.
اکنون هر ازگاهی صدایی از این سو یا آن سوی جهان، از این نماینده ویژه یا آن فرستاده مخصوص در خصوص حقوق بشر، حقوق زنان، حق آموزش و تحصیلات، آزادیهای مدنی، دولت فراگیر یا مذاکرات میانافغانی بلند میشود، اما هیچ طرف خود را ملزم به پا پیش گذاشتن و طرح مسایل بنیادین نمیداند.
هرچند میتوان به صورت کلی جنگ اوکراین، فاجعه غزه و تحولات آسیا-پاسفیک را از عوامل رو گردانی جهان از افغانستان و تشدید انزوای این کشور بر شمرد، اما پارامترهای ریز و درشت دیگر نیز هست که روند استحاله بحران افغانستان را از سطح یک فاجعه بشری بزرگ در حد یک «مسئله» داخلی کوچک تسریع میکند. این پارامترها ریشه و بنیاد داخلی، خارجی، جامعهشناختی و تاریخی دارد. آسیب شناسی، بازخوانی و بازنگری چنین توابع در معادلات پر از مجهول و متحول افغانستان، میتواند راهگشا باشد؛ زیرا میتوان عوامل بیرونی را با چانهزنی و بده بستان سیاسی تثبیت کرد، اما وقتی سخن از پارامترهای داخلی است، بدون بازخوانی و بازنگری راه به جایی نخواهیم برد.
نبود یک آلترناتیف مسنجم، کارا، متحد و مقتدر چه در سطح جامعه و چه در سطح برخی سیاسیون که در دو دهه گذشته در راس امور و «نازدانه» امریکا و ناتو بودند، پارامتر موثر دیگر در انزوای کنونی افغانستان است؛ چه این سیاست مداران و الیت سپهر سیاسی کشور اگر به اندازه حکومتیها عامل وضعیت کنونی نیستند، کمتر از آنها نیز نبودهاند. هنوز برخی از این چهرهها و جماعتها در گوشه و کنار جهان رویای سیاسی میبینند و در انتظار معامله و جور آمد با قدرتهای بزرگ هستند که بتوانند برگردند و در سفره قدرت سهم داشته باشند، ولی پراکندگی در میان نخبگان و الیت سیاسی در حدی بزرگ است که در سه سال گذشته نتوانستهاند حمایت جامعه جهانی را جلب کنند و جایگزینی برای حاکمیت موجود باشند؛ چرا که در دو دهه گذشته با «نوازش» نقدی امریکاییها از یک طرف و انفصال از مردم از جانب دیگر خو گرفته بودند و عملاً به مهره سوخته مبدل شدند. در چنین احوالی، طبیعی است که جهان ناگزیر به تعامل با طا-لبان باشد؛ زیر این جنبش توانسته منسجم و یک پارچه ظاهر شود.
رویهمرفته، مجموعهای از عوامل درونی و بیرونی در چارچوب گفتمان اجتماعی-سیاسی متزلزل افغانستان، دست به دست هم داده و فاجعه کنونی را آفریده؛ چیزی که از فرط تکرار و تداوم، اهمیت کشوری را در حد صدور چند اعلامیه بی خاصیت فروکاسته است.