آخرین اخبارافغانستانتحلیلترجمهسیاست

افغانستان؛ چهار دهه بازی در سناریوی دیگران!

مداخله تحت رهبری ایالات متحده پس از ۱۱ سپتمبر، وسعت دخالت پویایی را از افغان‌ها سلب کرد. آن‌ها به بازیکنان منفعل در درام دیگران تبدیل شدند

افغانستان؛ چهار دهه بازی در سناریوی دیگران!

در اپریل ۲۰۲۱، روزی که رییس جمهور بایدن خروج همه سربازان امریکایی را از افغانستان اعلام کرد، در امتداد سنگ قبر‌های سفید در بخش ۶۰ گورستان آرلینگتون زیر نم نم باران قدم می‌زد، جایی که قربانیان افغانستان و عراق دفن شده است. او کوتاه در جایی ایستاد و گفت: «من هرگز فکر نمی‌کردم که ما آن‌جا باشیم تا به نوعی افغانستان را متحد کنیم. هرگز (متحد) نشده است. هرگز نشده است.»
این امر برای میلیون‌ها نفر از مردم افغانستان که با سقوط طا-لبان ۲۰ سال قبل، برای ساختن یک جمهوری متحد کار کرده بودند و بر این باور بودند که آن‌ها یک ملت هستند، تحقیر‌آمیز بود، اما بار دیگر این کشور خود را از خارج تعریف کرده است که توسط دیگران چارچوب‌بندی شده است.
در سال ۱۹۸۹، ابرقدرت دیگری پس از شکست در افغانستان خارج شد. جنگ شوروی به اندازه نیمی از مدت زمان مداخله امریکا بود و رهبران آن درک بهتری از کشور نداشتند. در این تاریخ جامع تحقیق شده در مورد جنگ شوروی، الیزابت لیک دریافته است که همانند بایدن، میخاییل گورباچف «از حکومت‌داری آینده افغانستان کرده بیشتر به خروج اهمیت می‌داد.»
این امر برای رییس جمهور ریگان نیز صدق می‌کند که بودجه شورش را در برابر حمله شوروی تأمین می‌کرد. او در صورت موفقیت‌اش، هیچ احساسی از آنچه که افغانستان باید به نظر برسد نداشت. ایالات متحده در تلاش بود تا رژیم سابق را دوباره نصب کند، نه اینکه یک ملت جدید بسازد. مشکلی که هرگز یا در مداخله امریکا طی ۲۰ سال گذشته در نظر گرفته نشده بود، این بود که هیچ رژیم سابق پایداری وجود نداشت و نه مردم افغانستان در مورد این‌که دولت باید چگونه باشد، اجماع داشتند.
کابوس طولانی افغانستان در سال ۱۹۷۳ با یک کودتای نرم آغاز شد، هنگامی که داوود خان جایگزین پسر کاکای خود ظاهر شاه شد؛ کسی که ۴۰ سال پادشاهی کرد. داوود در سال ۱۹۷۸ با کودتای خشونت‌آمیز برکنار و به همراه خانواده‌اش در داخل ارگ، کرسی قدرت در کابل، به قتل رسید. به‌رغم خشونت، انقلابیون همانند آدم‌های غیور به نظر نمی‌رسیدند.
لوییس دوپری، باستان شناس و انسان شناس که در آن زمان در کابل زندگی می‌کرد، رهبران شان را به عنوان ادامه‌دهنده و حرفه‌ای توصیف می‌کرد. «یازده نفر از کسانی که در پست‌های کابینه نامزد شده بودند، در زمان کودتا مشاغل دولتی داشتند … سه شاعر و روزنامه‌نگار بی‌کار، دو پزشک بی‌کار، دو وکیل، دو مربی و یک نفر به عنوان صاحب‌خانه توصیف شده بودند.»
دوپری به همراه همسرش نانسی روزنامه‌ها و جزوه‌های متضاد و مخالف را جمع‌آوری می‌کرد. بایگانی وی به طرز چشمگیری از جنگ‌های طولانی جان سالم به در برد تا هسته مرکزی افغانستان را در دانشگاه کابل تشکیل‌دهد ، جایی که نانسی تا زمان مرگش در سال ۲۰۱۷ کار می‌کرد.
الزابت لیک با استفاده از این بایگانی در میان بسیاری از منابع دیگر دریافت که این مارکسیسم نه، بلکه «الگوی دولتی بودن اتحاد جماهیر شوروی بود که برای این افغان‌های تحصیل کرده جذاب بود». وقتی نور محمد تره‌کی، یک مترجم سابق آرام، یکی از رهبران کودتا بود، امریکا شگفت‌زده شد. اما برخلاف برخی پیروانش تره‌کی جاه‌طلبی‌های بنیادی ایجاد یک کشور کمونیستی را داشت که مورد حمایت اتحاد جماهیر شوروی قرار گرفت. او با یک مشکل روبرو شد. از آن‌جا که افغانستان بیشتر به اقتصاد روستایی وابسته بود، فاقد طبقه کارگر بود.
تره‌کی در یک مکالمه تیلفونی سورئال که توسط سیا شنود شد، از الکسی کاسیگین نخست‌وزیر شوروی، به خاطر نداشتن مواد خام جهت ایجاد یک دولت انقلابی – پرولتاریای شهری – عذرخواهی کرد. وقتی کاسیگین از او پرسید که چه اتفاقی برای ارتش آموزش‌دیده از سوی مستشاران شوروی در دهه ۱۹۷۰ افتاده است، تره‌کی اعتراف کرد که بسیاری آن‌ها برای تبدیل شدن به «مسلمان مرتجع» ترک وظیفه کرده‌اند.
آنها ممکن انقلاب کمونیستی عالی نداشته باشند، اما طرفداران مشتاق اصلاحات ارضی تهاجمی بودند – جدا نمودن املاک بزرگ و صاحبان زمین از دهقانان. تره‌کی شروع به باور کردن تبلیغات خودش کرد. یکی از مقامات شوروی زمانی که درباره اصلاحات صحبت می‌کرد، او را به عنوان «غرق در خلسه» توصیف کرد. مشاوران فنی در افغانستان بسیار بیشتر از کشورهای دیگر جهان سوم بودند. درست مانند مداخله تحت رهبری ایالات متحده پس از ۱۱ سپتمبر، وسعت دخالت پویایی را از افغان‌ها سلب کرد. آن‌ها به بازیکنان منفعل در درام دیگران تبدیل شدند.

سرعت سریع اصلاحات ارضی و همچنین افراط و تفریط سربازان شوروی پس از حمله روز کریسمس در سال ۱۹۷۹، منجر به افزایش مخالفت‌ها شد. تصرف زمین، هم مالکان و هم دهقانان را فقیر کرد، زیرا کسانی که در طبقه پایین قرار داشتند، دسترسی به حمایت و وام را از دست دادند. این امر باعث شد آن «مرتجعین مسلمان» علیه مهاجمان بسیج شوند.
از دهه ۱۹۷۰ به این طرف، گسل اساسی در جامعه افغانستان وجود داشت. با افزایش تقاضا برای تغییر، پس از دهه‌ها که این کشور به عنوان یک مرداب روستایی منزوی فراموش شده بود، دو مدل از دولت بالقوه در افغانستان پدیدار شد. یکی از آن‌ها بهشت سوسیالیستی بود که توسط دو جناح ترویج می‌شد و با ناراحتی در حزب کمونیست افغانستان، PDPA، گردهم آمده بودند. دیگری یک دولت اسلام‌گرا بود که از نسخه افراطی سید قطب در مصر استفاده می‌کرد.
شماری از علمای افغانستان در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۶۰ در مصر تحصیل کردند و در اوایل دهه ۱۹۷۰ برای ترویج ایده‌ جدید کشور‌داری و سازمان‌دهی احزاب سیاسی بازگشتند و خواهان محدودیت‌های اجتماعی شدیدتر شدند. طوری که جوانان در افغانستان مانند سایر نقاط جهان در آن زمان، آزادتر زندگی می‌کردند. دو دهه قبل از ظهور طا-لبان، زنان جوانی که سرهای‌شان را پوشانده نبود، با اسیدپاشی در خیابان‌ها مواجه شدند، و اسلام رادیکال‌تر به افغانستان معرفی شد.
در روندی که توسط اولیویه روی انسان شناس فرانسوی به خوبی توصیف شده است، هنگامی که مقاومت علیه اشغال شوروی آغاز شد، عرفان سنتی صوفیانه افغانستان با خط سخت‌تری از اسلام‌گرایی جایگزین شد، زیرا مردم در یک زمان به ایمان به عنوان یک عامل اجتماعی الزام‌آور در زمان هرج و مرج روی آوردند. امریکا از این رادیکال‌های اسلام‌گرا در برابر اشغال شوروی پشتیبانی کرد.
دونالد رامسفلد که جوان‌ترین و مسن‌ترین وزیر دفاع ایالات متحده است (و در هر دو انتصاب در جنگ در افغانستان شرکت داشت) در مرز شمال غرب در اواخر دهه ۱۹۸۰ فیلمبرداری شد که یک کلاشنیکوف را با کلمه «الله اکبر» به یک جنگجوی جهادی می‌دهد.
هیچ فکری به عواقب بلندمدت این حمایت وجود نداشت. زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی رییس جمهور کارتر در آغاز جنگ، گفت: «در دیدگاه جهانی تاریخ چه چیزی مهم‌تر بود… چند مسلمان تحریک‌شده یا آزادی اروپای مرکزی و پایان جنگ سرد؟»
پاکستان مقاومت را به هفت حزب اسلامی سازماندهی کرد. در مقطعی از جنگ، ۶۰ درصد از پناه‌جویان جهان از افغانستان بودند و بیشترین تمرکز در اردوگاه‌های وسیع در مرز شمال غربی پاکستان زندگی می‌کردند. برای دریافت کارت کوپن، خانواده‌ها باید به یکی از احزاب تعلق می‌گرفتند، روندی که جامعه افغانستان را رادیکال می‌کرد.
لیک استدلال می‌کند که چارچوب‌بندی امریکا از جامعه افغانستان به‌عنوان قبیله‌، به جناح‌گرایی کمک کرده است. این امر جامعه عقب‌مانده را تشویق کرد، زیرا «سیاست‌گذاران امریکا تصور می‌کردند که فقدان مدرنیته افغانستان به مقاومت دامن زده است». یک بار دیگر افغانستان آینده خود را از دور و جای دیگر تعیین شده دید.
لیک می‌نویسد که این تاریخ نظامی نیست که تحلیل آن را فاقد زمینه حیاتی می‌کند. توصیف او از پیشینه سیاسی استعفای دولت نجیب‌الله تحت حمایت شوروی در سال ۱۹۹۲ خشونت فوق‌العاده آن زمان را نادیده می‌گیرد – با تغییر جناح جنرال دوستم، صفوف زرهی احمد شاه مسعود از شمال به کابل فرود آمدند و گلبدین حکمتیار مواضع راکتی خود را در رشته کوه به سمت جنوب قرار داد – مقدمه‌ای برای چهار سال بدترین جنگ بین‌جناحی که این کشور به خود دیده بود و پایتخت را ویران کرد. در واکنش به این هرج و مرج بود که چهار سال بعد، طا-لبان ظهور کردند.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا